یادداشت

Teu

1403/4/19

آشوب روان 1 ؛ چاقوی سماجت
        به معنای حقیقی واژه از این کتاب «لذت» بردم.
خوندنش واقعا مدت طولانی‌ای طول کشید (به دلیل وجود عاملی به نام درس) اما با اینکه خیلی کند می‌خوندمش، واقعا تجربه‌ی خوشایندی بود. صفحه به صفحه‌ی این کتاب برام با ارزشه چون زمانی که صرفش کردم برام ارزشمنده.
ایده‌ی کتاب خیلی جالب بود؛ طوری که بدون اینکه هیچ ریویو یا معرفی‌ای ازش بخونم، فقط با خوندن خلاصه‌‌ی پشت جلد، ترغیب شدم که بخونمش و  خیلی براش مشتاق بودم. چنین اتفاقی (اشتیاق زیاد برای مطالعه‌ی کتابی که آشنایی خاصی ازش ندارم) حقیقتا برای من عجیب بود.
من این کتاب رو از نشر هوپا و با ترجمه‌‌ی اشکان کریمیان خوندم اما توی گودریدز پیداش نکردم پس برای همین نسخه ریویو می‌نویسم.
برای من تمام گره‌ها و رمز و رازهای داستان سر موقع گشوده و آشکار شدند. این رو دوست داشتم که همون لحظه‌ای که نیاز داشتم موضوعی رو بفهمم -و دیگه صبر و طاقتی برام نمونده بود-، نویسنده من رو متوجه‌ی اون مسأله می‌کرد و می‌تونم بگم همین زمان‌بندی خوب باعث شد واقعا این کتاب لذتبخش باشه.
(-شاید- پاراگراف بعدی اسپویل کوچکی بر شخصیتی از کتاب هست و دیدگاهی رو از قبل برای این شخصیت در ذهنتون می‌سازه؛ اگر حساس هستید، نخونید...)
چقدر شخصیت‌ تاد رو دوست داشتم و دارم، چقدر اعصابم رو مثل بیشتر قهرمان‌ها خورد نکرد. به نظر من تاد هیویت به خودش ایمان داشت؛ حتی وقتی چاقو رو بالا می‌گرفت تا برای دفاع از خودش کسی رو بکشه، به خودش باور داشت و خودش رو می‌شناخت. می‌دونست که نمی‌تونه دست به قتلی بزنه اما هربار برای نجات خودش و دیگران، باور داشت که می‌تونه. تاد از اون شخصیت‌هایی بود که نمی‌خواست هیچوقت پشیمونی‌ای باقی بگذاره.(احتمالا به خاطر شباهت این بخش از شخصیتم با تاد هست که این‌قدر به دلم نشسته) تلاشش رو می‌کرد حتی اگه بعدش موفق نمی‌شد و پشیمونی دامانش رو می‌گرفت.
      
9

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.