یادداشت CLOWN

CLOWN

CLOWN

18 ساعت پیش

        رینا کنت که به اختصار RK هم شناخته میشه، نویسنده‌ی آمریکایی با چندین مجموعه کتابه(آخرین بار که شمرده بودم چهارتا  مجموعه بود، شاید از دیروز تا امروز یه مجموعه‌ی دیگه نوشته باشه. به نوعی من رو یاد فریدا مک‌فادن انداخت و مک‌فادنِ عزیز هم منو یادِ کریستیِ کبیر انداخت. می‌بینی از کجا به کجا می‌رسم؟).
_این مابین خیلی دوست داشتم اشاره‌ای هم به قلم کنت بکنم. کنتِ عزیز، یک‌سری واژه ها و اصطلاحاتِ عادی داره که معمولا تو همه‌ی کتاب‌هاش ازشون استفاده می‌کنه. این‌که این واژه ها توسط همه جور شخصیتی استفاده میشه جالبه به‌نظرم(ولی کمی مصنوعی؟) و خب.. نکته‌ی مثبتش اینه که شما رو یادِ بخش‌های دیگه‌ای از کتاب‌های دیگه‌اش می‌ندازه. بامزه‌ست، این‌طور نیست؟:)_
محوریت داستان‌های اون عاشقانه‌هایی خطرناک، هیجان‌انگیز به همراه صحنه‌های خاک‌برسری زیاد و ( این چه سمی بود الان) بین آدم‌هاییه که با ترس‌ها، رنج‌ها، غم‌ها و روان زخم‌ها(تروما)شون دسته و پنجه نرم می‌کنن.
این موضوعات اصلا پذیرفته شده نیست.
انتظار یک عاشقانه‌ی لطیف و دل‌پذیر رو نداشته باشید.
نویسنده‌ کسیه که اصلا با هیچ‌کدوممون شوخی و تعارف نداره(خوشبختانه؟). 
حرف‌های اضافی و دربین متنی که کاملا رندوم هوس کردم بیان کنم(اگه حوصله ندارین( که با این طویل بودن متن بهتون حق میدم، برید پایین‌تر تا جایی که قلب‌ها رو می‌بینید. از اونجا به بعد راجع به خود داستان و سبک‌ش صحبت می‌کنم. چطوره؟^^)
این کتاب و کتاب God Of Fury(که به تازگی خوندم و از شدت ذوق داد و هوار راه می‌نداختم)، در ژانر بی‌ال هستن.
خب، روراست باشم، این موضوع، خیلی... پذیرفته شده نیست.
هرگز متوجه نشدم چرا با این نوع زاویه دید و زندگی برخورد میشه.
اما آیا من(کسی که دینی نداره) در این رابطه( عقاید، افکار، و ارزش‌های مردم سرزمین و دنیایی که در اون هستن) کنجکاوم؟ قطعا. 
اما آیا قراره به روی خودم بیارم و ابرازش کنم و سرک بکشم؟ اصلا. به هیچ‌وجه.
معقتدم که اگر همه‌مون، همه‌دیگر رو، با وجود کارهای بچگانه، نابالغانه(شاید هم نیمه‌بالغانه؟^^)، رفتارهای سطحی و تکانشی، علایق نامتعارف و گاهاً متمایز، می‌پذیرفتیم، خیلی حال‌وهوا و جو بهتری می‌داشتیم. لااقل ممکن بود حالِ خودمون اندکی بهتر از حالت فعلی باشه. اینکه بخوام با عقیده و سبک‌زندگی‌ای مخالفت کنم انرژی زیادی ازم نمی‌گیره؟
یه جورایی در نظر من آرمانی به‌نظر می‌رسه. رویای منه. که بعید می‌دونم بهش برسم. هرگز نمی‌رسم. 
ما نمی‌تونیم هم‌دیگه رو تغییر بدیم.(من دارم از کلمه‌ی ما استفاده می‌کنم. نه، شما. در یک جبهه هستیم.) پس چرا سعی کنیم با هم دعوا کنیم؟ بحث؟ مناظره؟ قابل قبوله. اما توهین و قضاوت کار احمقانه و سطحی‌ایه. منزجرکننده‌اس.
آزار دهنده‌اس.
♡.♡.♡.♡.♡.♡.♡.♡.♡.♡.♡.♡.♡
و اما از ژانر کتاب در میایم و خود را به درونِ خودِ داستان پرتاب می‌کنیم:
قصه، قصه‌ی جذاب و گیراییه. بعضی وقت‌ها جون به لب‌تون می‌کنه، سرتونو می‌کوبین تو بالشت و جیغ میزنین(امیدوارم مادرتون صداش رو نشنوه و نترسه) و گاهی هم احساس شوقی که می‌کنین قلب‌تون رو آتیش می‌زنه_به معنای واقعیِ کلمه_ و بعضی‌وقت‌ها هم خیلی معمولی دل‌تون می‌خواد گریه کنین و زجه بزنین. 
مشکلی نیست. 
گریه کردن ایرادی نداره، دوست من!
خلاصه بخوام بگم(تا اینجا هم خیلی خلاصه گفتم🤡) کتاب پر‌تعلیق و خوبیه. اگه حوصله‌ی ماجرا‌های هیدنز و سرپنتس رو دارید می‌تونید شروع کنید. اگه که نه... شما دارید یه مجموعه‌ی عجیب غریب دیگه رو از دست می‌دید.
پ.ن: این مجموعه کتاب‌ها، کم و بیش میشه گفت که جدا از هم نوشته شدن و تقررریباً داستان‌های مستقلی دارن.
پ.ن۲: احتمالا مجموعه‌ی کیس دِ نمی‌دونم چی‌چی رو تا آخر تمومش می‌کنم ولی مجموعه‌های دیگه؟ نه، ممنون. انگلیسی برای من همزمان یک موهبتِ بانمک و یک فاجعه‌ی دگرگون کننده‌ست. من سلامت نصفه‌نیمه‌ی روانم رو دوست دارم.
پ.ن۳: لطفا لطفا لطفا به من رحم کنید و ازم منبعِ کتاب رو درخواست نکنید. 
آری‌ودرچی^^
پ.ن۴: بله، من جدیدا شخصیتم تغییر کرده و برونگرا و به شدت پرحرف شدم و متوجه شدم که از کلاس دوم بیش‌فعالی دارم پس برای آدری‌ودرچی هم پی‌نوشت می‌نویسم: آری‌ودرچی رو از بوشِ متمایزم یاد گرفتم و از اونجایی که ایتالیا و ایتالیایی رو دوست دارم_من همزمان شیفته‌ی همه‌چیز و منفور از همه‌چیز هستم_ و به‌خاطر تند تند صحبت کردنم نمی‌تونم به امید دیدار  رو به سلیسی تلفظ کنم، از امروز تا قیامت(اگر باشد) از آری‌ودرچی استفاده می‌کنم(به معنی به امید دیدار).
دیگه واقعنی Arrivederci. 
      
14

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.