یادداشت آیلار اسماعیلی

ظرافت جوجه تیغی (رمان)
        همیشه در هرگز
جمله‌ای سخت و پیچیده. خیلی به این جمله فکر کردم. شاید تعبیر زندگی در مرگ باشد نمی‌دانم فقط می‌دانم جمله‌ای است که دوستش دارم.
می‌توان آدمی گوشی‌گیر بود با جایگاه اجتماعی پائین اما انسانی بزرگ بود. آدم‌هایی که گوشه‌گیر هستند و منزوی و به نظر بقیه بی‌ارزش و کوچک می‌توانند انسان‌هایی باشند که بهشان غبطه خورد.
از میان میلیاردها آدم تنها دو نفر واقعا تو را ببینند کافیست. آن زمان می‌توانی بگویی خوشبختی. توی واقعی، چیزی که در ذهن و روحت داری. با تمام ترس‌ها و عقده‌هایت با تمام دانسته‌ها و ندانسته‌هایت با تمام فکرها و عقیده‌هایت.
اختلاف طبقاتی؟ چیزی جز پوچی نیست. چیزی جز زاییده‌ی انسان نا به‌ خرد نیست چیزی جز زاییده‌ی فکری مسموم نیست. رنه در دنیای خودش غرق است جدا از دنیای کثیف بیرون. کتاب‌هایش را می‌خواند. انسان‌ها را رصد می‌کند اما فقط در همین حد. با آن‌ها قاطی نمی‌شود. می‌داند که نمی‌تواند قاطی شود و اگر هم تلاش کند نابود می‌شود. پنجاه و چهار سال همینطور زندگی کرده است و حالا سه آدم هستند که او را می‌بینند. ثمره‌ی زندگی‌اش همین‌ها هستند. با آن‌هاست که می‌تواند حرف بزند، بخندد و وجود داشته باشد. حالا خوشبختی را چشیده است با تمام وجود. کاملیا های زندگی‌اش این افراد هستند. رنه زیبایی را در جهان جست‌وجو می‌کند همین و بس.
شخصیت رنه برای من قابل ستایش بود. همه‌ی آدم‌ها می‌توانند رنه‌ای در درون داشته باشند اگر آن را بشناسند و درونشان پیدایش کنند و مهم‌تر از آن گاهی به آن سر بزنند و گردگیری‌اش کنند. رنه من را به خودم آورد. رنه از طرفی فکر آدم‌های از خود راضی برایش مهم نبود و از طرفی دیگر می‌ترسید خود واقعی او را ببینند می‌ترسید قضاوتش کنند. از نگاه مردم نمی‌ترسید اما می‌ترسید. می‌دانست درست و غلط چیست اما جرات و اعتماد به نفس ابرازش را نداشت. می‌دانست دنیا چیزی نیست که درگیرش است. می‌دانست که دنیا در نگاه آدم‌ها خلاصه نمی‌شود اما زنجیری او را وصل نگه داشته بود و راه گریزی از آن پیدا نمی‌کرد.
      
1

6

(0/1000)

نظرات

خیلی زیبا و به دلم نشست برای کسی که با این کتاب در مقطع از زندگی به خودش برگشت

1