آیلار اسماعیلی

تاریخ عضویت:

بهمن 1401

آیلار اسماعیلی

بلاگر
@ailaresmaeili

29 دنبال شده

74 دنبال کننده

                یک کتاب‌دوست که هیچوقت فکرش را نمی‌کرد چرخ روزگار طوری بچرخد که دغدغه‌‌ی هر روزه‌ی زندگی‌اش با کتاب‌ها گره بخورد.
              
ailaresmaeili

یادداشت‌ها

نمایش همه
        «طعم سیب زرد» یک رمان نوجوان در ژانر درام و داستان واقع‌گرا است. داستان نوجوانی که به خاطر ترک شدن از سمت پدر با مشکلات روحی و روانی دست و پنجه نرم می‌کند. اعتماد سینا نسبت به آدم‌ها از بین رفته است. سینا همیشه بهترین است. همیشه باید پسر خوب باقی بماند و کسی نباید ضعف‌ها و کاستی‌های او را ببیند وگرنه دوباره ترک می‌شود. سینا حتی خود واقعیش را از بهترین دوستش ماهان پنهان می‌کند. می‌ترسد ماهان هم او را طرد کند؛ اما تعادل زندگی سینا قرار نیست همیشگی باشد و دیدار با نثار طوفانی در زندگی سینا ایجاد می‌کند که این تعادل را در هم می‌شکند.
بخش پایانی کتاب جایی بود که اشک‌هایم سرازیر شد. ازهم‌پاشیدگی یک انسان به نظرم به خوبی تصویر شده بود. لحظه‌ای که سینا می‌خواست از تمام خاطرات، زندگی و آدم‌های گذشته‌اش بگذرد و دیگر به آن‌ها برنگردد را کامل درک کردم. در این مرحله آدم‌ها دو راه بیشتر ندارند یا همه چیز را دور می‌ریزند و یا به زندگی گذشته برمی‌گردند. کدام راه درست‌تر است؟ نمی‌توان گفت؛ اما برای انتخاب راه بازگشت، به دستی از آدم‌های گذشته نیاز است تا آدمی را بازگرداند. 
هنگام خواندن این کتاب یادم نیست به چه چیزهایی فکر کردم و یا درگیر چه مسائلی بودم، اما این را می‌دانم که طعم سیب زرد التیامی بود بر زخم روحم و این خودِ خودِ جادوی کتاب است.
      

6

        داستانی درباره انتخاب، پذیرش و دوستی
وقتی این کتاب را خواندم به عمق ماجرا پی نبردم تا زمانی که در موقعیتی شبیه موقعیت دختر داستان قرار گرفتم. موقعیتی که باید انتخاب می‌کردم.
دختر داستان یوتا ریشتر هم مجبور است انتخاب کند و چه انتخاب سختی. از جامعه طرد شود؟ یا با اینکه دلش به او می‌گوید چی درست است همرنگ جماعت شود؟
راینر پسربچه‌ای که بچه‌ها او را راسو بوگندو صدا می‌کنند؛ چون عوضی، مزاحم، بی‌خاصیت و حیله گر است. مجبور است که باشد چون بقیه او را اینطور می‌بینند، اما تنها گناهش این است که در محله تازه‌وارد است و در خانواده‌ای به دنیا آمده که اسم و رسم خوبی ندارد. او به خاطر یک اشتباه از جامعه طرد می‌شود. اشتباهی که تمام وجودش را زیر سوال می‌برد. هیچکس نمی‌خواهد درکش کند. کسی به دنبال شناخت او نیست فقط همه اشتباه او را می‌بینند و قضاوتش می‌کنند و از او بیزار می‌شوند.
دختر داستان می‌داند راینر پسر خوبی است. راینر بارها به او کمک کرده است. حالا که پسربچه به کمک او نه بلکه به نیم‌نگاهی از سمت او نیاز دارد، دختر طرف او را خواهد گرفت؟
این روزها به راینر و دختر داستان زیاد فکر می‌کنم. جای کدامشان بودن سخت‌تر است؟
کتاب کوتاه اما قابل تأملی است. 
      

15

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.