آیلار اسماعیلی

آیلار اسماعیلی

بلاگر
@ailaresmaeili

27 دنبال شده

69 دنبال کننده

            یک کتاب‌دوست که هیچوقت فکرش را نمی‌کرد چرخ روزگار طوری بچرخد که دغدغه‌‌ی هر روزه‌ی زندگی‌اش با کتاب‌ها گره بخورد.
          
ailaresmaeili

یادداشت‌ها

نمایش همه
        «طعم سیب زرد» یک رمان نوجوان در ژانر درام و داستان واقع‌گرا است. داستان نوجوانی که به خاطر ترک شدن از سمت پدر با مشکلات روحی و روانی دست و پنجه نرم می‌کند. اعتماد سینا نسبت به آدم‌ها از بین رفته است. سینا همیشه بهترین است. همیشه باید پسر خوب باقی بماند و کسی نباید ضعف‌ها و کاستی‌های او را ببیند وگرنه دوباره ترک می‌شود. سینا حتی خود واقعیش را از بهترین دوستش ماهان پنهان می‌کند. می‌ترسد ماهان هم او را طرد کند؛ اما تعادل زندگی سینا قرار نیست همیشگی باشد و دیدار با نثار طوفانی در زندگی سینا ایجاد می‌کند که این تعادل را در هم می‌شکند.
بخش پایانی کتاب جایی بود که اشک‌هایم سرازیر شد. ازهم‌پاشیدگی یک انسان به نظرم به خوبی تصویر شده بود. لحظه‌ای که سینا می‌خواست از تمام خاطرات، زندگی و آدم‌های گذشته‌اش بگذرد و دیگر به آن‌ها برنگردد را کامل درک کردم. در این مرحله آدم‌ها دو راه بیشتر ندارند یا همه چیز را دور می‌ریزند و یا به زندگی گذشته برمی‌گردند. کدام راه درست‌تر است؟ نمی‌توان گفت؛ اما برای انتخاب راه بازگشت، به دستی از آدم‌های گذشته نیاز است تا آدمی را بازگرداند. 
هنگام خواندن این کتاب یادم نیست به چه چیزهایی فکر کردم و یا درگیر چه مسائلی بودم، اما این را می‌دانم که طعم سیب زرد التیامی بود بر زخم روحم و این خودِ خودِ جادوی کتاب است.
      

5

        داستانی درباره انتخاب، پذیرش و دوستی
وقتی این کتاب را خواندم به عمق ماجرا پی نبردم تا زمانی که در موقعیتی شبیه موقعیت دختر داستان قرار گرفتم. موقعیتی که باید انتخاب می‌کردم.
دختر داستان یوتا ریشتر هم مجبور است انتخاب کند و چه انتخاب سختی. از جامعه طرد شود؟ یا با اینکه دلش به او می‌گوید چی درست است همرنگ جماعت شود؟
راینر پسربچه‌ای که بچه‌ها او را راسو بوگندو صدا می‌کنند؛ چون عوضی، مزاحم، بی‌خاصیت و حیله گر است. مجبور است که باشد چون بقیه او را اینطور می‌بینند، اما تنها گناهش این است که در محله تازه‌وارد است و در خانواده‌ای به دنیا آمده که اسم و رسم خوبی ندارد. او به خاطر یک اشتباه از جامعه طرد می‌شود. اشتباهی که تمام وجودش را زیر سوال می‌برد. هیچکس نمی‌خواهد درکش کند. کسی به دنبال شناخت او نیست فقط همه اشتباه او را می‌بینند و قضاوتش می‌کنند و از او بیزار می‌شوند.
دختر داستان می‌داند راینر پسر خوبی است. راینر بارها به او کمک کرده است. حالا که پسربچه به کمک او نه بلکه به نیم‌نگاهی از سمت او نیاز دارد، دختر طرف او را خواهد گرفت؟
این روزها به راینر و دختر داستان زیاد فکر می‌کنم. جای کدامشان بودن سخت‌تر است؟
کتاب کوتاه اما قابل تأملی است. 
      

13

        آزاد غمگین یا اسیر خوشحال؟ در این کتاب جدال بین این دو را می‌بینیم و آیا این نبرد پیروزی دارد؟
ویتولد سابوفسکی خبرنگار در کتاب خرس‌های رقصان نگاهی به آزادی دارد؛ به ویژگی انسان اسیر و به فرایند رسیدن به آزادی.
نویسنده با پیش کشیدن موضوع خرس‌های اسیر در دست مردم بلغار و فرآیند آزادی آن‌ها می‌خواهد آزادی و اسارت موجودی به نام انسان را هم مطرح کند. خرس‌های اسیری که انسان‌ها برای امرار معاش خود به آن‌ها می‌آموزند برقصند. خرس‌ها معتاد زندگی انسانی می‌شوند و حالا زمینه‌ای فراهم شده که خرس‌ها آزاد شوند اما آیا به همین راحتی است؟
کتاب خوبی بود اما نباید انتظار داشته باشید در انتها پرونده‌ای که در ذهنتان باز می‌کند را ببندد. پرونده در ذهنتان باز خواهد ماند و به مقوله آزادی فکر خواهید کرد اصلا هدف نویسنده و نشر گمان همین است. کتاب جواب قطعی به شما نخواهد داد و به نظر من نکته مثبت کتاب بود نه منفی.
مرز بین اسارت و آزادی انسان نازک‌تر از مو است و می‌توان آزادی را در بخش‌های مختلف زندگی انسانی جستجو کرد. اسیرکننده همیشه از روی ظلم و بدخواهی به بند نمی‌کشد. مادری که عاشق فرزندش است اما با گرفتن حق تصمیم‌گیری از فرزندش به گونه‌ای آزادی را از او می‌گیرد. اسارت در سطح زندگی زناشویی می‌تواند اتفاق بیافتد تا سطح جامعه. 
      

30

        رولد دال به خوبی کودکان را می‌شناسد.
بعد از خواندن کتاب دنی قهرمان جهان درباره این موضوع مطمئن شدم. فضاسازی کتاب از همان ابتدا به گونه‌ای است که کودکان بسیار دوست دارند و لذت می‌برند. زندگی در دلیجانی کوچک اما گرم. قصه خوانی پدر قبل از خواب و به خواب رفتن وقتی نور آتش در فضا موج می‌زند و پدر هنوز بیدار است. توصیف همین فضا من را انداخت وسط خاطرات و حس خوب کودکی.
راوی داستان دنی است و نوع روایت جوری است که انگار واقعا یک کودک روایت می‌کند. 
باید بگویم بسیاااااار شیوه‌ی تربیتی پدر دنی را پسندیدم. بسیار زیاد. اینکه هر شب کنار تخت پسرش می‌نشست و برای دنی قصه می‌گفت یا از ماجراهای واقعی خودش تعریف می‌کرد یا گاهی درباره کارهایی که روز بعد باید انجام می‌دادند صحبت می‌کرد. نصف شب گاهی جشن کوچکی می‌گرفتند و گپ می‌زدند. مثل دو تا دوست بودند و پدر همیشه از دنی برای انجام کارهای چه سخت و چه آسان کمک می‌گرفت و این به دنی حس بزرگی می‌داد. یک زندگی جمع و جور اما پر از حس خوب و دیوانگی. 
دلم می‌خواهد حتما فیلمش را هم ببینم.
      

17

باشگاه‌ها

حلقه فانتزی_هری پاتر

363 عضو

هری پاتر و فرزند نفرین شده

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها