یادداشت محمدامین
1404/7/12 - 13:04
داستان راحب مردی به اسم مرسوئه که واسه جامعه "عادی" نیست. وقتی همه گریه میکنن، اون خشکه. وقتی همه هیاهو دارن، اون ساکته. برای بقیه، این یعنی بیاحساس… ولی واقعیت اینه که اون فقط دروغ نمیگه.
بیگانه، یه سیلیه تو گوش آدمایی که فکر میکنن باید مثل بقیه زندگی کنی تا "آدم حسابی" باشی. کامو میگه: نه! اگه راهتو خودت بری، اگه قواعد احمقانهی دنیا رو قبول نکنی، زود یا دیر بهت انگ میزنن… میشی بیگانه.
این کتاب بهت یاد میده که جامعه ازت انتظار داره همونی باشی که اونا میخوان، نه اونی که واقعا هستی. و اگه خلاف جهت بری، قیمتش رو باید سنگین بدی
بیگانه سرد و بیرحمه. چون حقیقت همینجوریه: زندگی مسخرهست، پوچه… ولی تو هنوز میتونی انتخاب کنی که بینقاب زندگی کنی
هدف اصلی کتاب بیگانه آلبر کامو اینه که یه چیزی رو بزنه تو صورتت:
این دنیا بیمعناست، زندگی پوچه، مرگ اجتنابناپذیره… و جامعه با همهی قوانین و اخلاقیاتش بیشتر شبیه یه تئاتر دروغیه.
نکته: کامو با شخصیت «مرسو» میخواست نشون بده:
کسی که راستگو و بینقاب زندگی کنه، به چشم بقیه یه هیولا یا بیگانه دیده میشه.
جامعه ازت انتظار داره احساسات و نقشهای کلیشهای رو بازی کنی (مثل گریه کردن برای مادر یا تظاهر به پشیمونی). اگه اینو قبول نکنی، محکوم میشی.
حقیقت عریان اینه: همهی ما یه روز میمیریم، فقط تاریخش فرق داره. پس زندگی چیزی جز پوچی ندااره.
خلاصه:
هدف بیگانه، توضیح فلسفهی پوچگرایی (ابزوردیسم) و ایگزیالیسم یا واقع گرایی کاموه.
اینکه زندگی ذاتاً بیمعناست، ولی تو میتونی آزاد باشی اگه اینو بپذیری و باهاش رو ب رو بشی
همه ی آدما محکوم به مرگن فقط تاریخش فرق داره
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.
