یادداشت سمیرا علی‌اصغری

        ✍🏼 برای من تشخیص تخیلی یا واقعی بودن این داستان سخت بود. بخشیش به خاطر راوی صادق و رک‌وراستی که جزئیات رو با مثال‌های ملموس روایت می‌کرد و بخش دیگه‌اش به این دلیل که موضوع کتاب ته‌مایه‌ای از واقعیت داشت.

بعد از یک هفته هنوز فکر می‌کنم شاید واقعاً چنین محله‌ و روستایی در مکزیک وجود داشته یا دارد؛ جایی‌که مردها از سفرهای کاری به شهرهای بزرگتر یا آمریکا هرگز برنمی‌گردند و فقط دخترها و مادرها باقی مانده‌اند.
دخترها هم تا دورۀ بلوغ به‌ناچار لباس‌های پسرانه تن می‌کنند و بعد از آن از ترس ربوده‌شدن در چاله‌هایی پنهان می‌شوند، خودشان را جای بزک کردن، زشت می‌کنند، پیراهن‌های کهنه‌ای که بدنشان را از ریخت می‌اندازد می‌پوشند، صورت‌هایشان را گل می‌مالند و هیچ امیدی به آینده‌شان نیست.
در آن جغرافیای جهنمی‌ طبیعت و دولت هم آشکارا با جنس زن سرِ جنگ دارند.

خیلی عجیب است صرف اینکه با جنس دیگری به دنیا می‌آیی این همه رنج را تحمل کنی.

شخصیت‌های ساده و دردکشیدۀ کتاب آدم را به‌دنبال خودشان می‌کشند و ناچار همراهشان می‌شوی.

🌱 ممنون از هاجر بابت معرفی

      
137

12

(0/1000)

نظرات

مصطفی رفعت

مصطفی رفعت

3 روز پیش

کتابی پر از تصاویر تکان‌دهنده 🌿
1

1

همین‌طوره 

1