یادداشت مجید اسطیری

غروب بت ها، یا، فلسفیدن با پتک
        نیچه در تمامی مسائل فلسفه اخلاق نظراتی متفاوت دارد و تسویه حساب را از پدر فلسفه اخلاق یعنی سقراط آغاز می کند. زشتی و اهل جدل بودن او را بزرگترین نشانه ها بر بدطینتی او می‌داند:
". سقراط می خواست بمیرد - این آتن نبود که جام شوکران را به او داد؛ او خود بود. او آتن را به دادن جام شوکران واداشت. او زیر لب با خود گفت: «سقراط طبيب نیست: این جا مرگ طبيب است و بس.. سقراط خود جز بیمار دیرینه ای نبوده است...»"


قدرت را ستایش می کند و بارها و بارها مسیحیت را به خاطر این که اخلاق بردگان را رواج می‌دهد به باد ناسزا می‌گیرد. خودش را اخلاق ناباور معرفی می‌کند و صحت فیزیولوژی فرد و جامعه را بر پایه ای فراتر از صحت اخلاق می‌نشاند:
"در باب روان شناسی هنرمندان. -برای آن که هنری در میان باشد، برای آن که کرد و دید زیبایی نگرانه در میان باشد، یک پیش شرط فیزیولوژیک ناگزیر است: سرمستی. سرمستی نخست می باید حساسیت تمامی دستگاه را بالا ببرد، وگرنه هنری در کار نخواهد بود. هر گونه سرمستی برآمده از هر چیزی توان این کار را دارد: بالاتر از همه سرمستی انگیختگی جنسی، همان دیرینه ترین و آغازین ترین شکل سرمستی..."

به عنوان یک روانشناس برهان علیت را نفی می‌کند و سائقه علت جویی را ناشی از یک نیاز روانشناختی بشری می‌شمارد:
«چرا؟» - اگر چرایی در کار باشد . این «چرا؟» نه چندان در پی علت به خاطر خود علت، که بیشتر در پی گونه ای از علت است - علتی آرام بخش، رهایی بخش، سبک کننده. این که چیزی از پیش شناخته و آزموده و بر حافظه - نقش۔ خورده را علت می انگارند، نخستین پی آمدهمین نیاز است. هیچ چیز تازه و ناآزموده و ناآشنا علت شمرده نمیشود. تنها در پی گونه ای دست چین شده از ریشه یابی هستند..."

مردانگی، جنگاوری، سلامتی، نشاط و در یک کلام روح دیونیزوسی را به عنوان روح زندگی تمجید می کند و شاعران و فلاسفه‌ای که روح زنانگی در آثار و اندیشه‌هایشان هویداست را به زشتی و با القاب تمسخرآمیز یاد می‌کند. فیلسوفان را به عنوان افرادی که هیچگاه مسائل را با در نظر گرفتن روند و شوند بررسی نمی‌کنند و همیشه مشغول کلیات ازلی ابدی هستند نکوهش می کند.
"همه میدانند که من فیلسوف را بدان فرا می خوانم که خویش را فراسوی نیک و بد نهد و _ پندار داوری اخلاقی را فرودست خویش گذارد. این فراخوان از آن بینشی برمی آید که نخستین بار من آن را فرمول بندی کرده ام: این که هیچ گونه واقعیت اخلاقی در کار نیست. داوری اخلاقی و داوری دینی هر دو به حقیقت هایی باور دارند که وجود ندارند. اخلاق تفسیری ست از برخی پدیده ها، آنهم تفسیر نادرست."

 من اولین بار در رمان خواندنی "دمیان" از هرمان هسه با این نکته برخورد کرده بودم که انسان تبهکار فقط به خاطر قدرت بیشتر به عنوان چهره منفی معرفی می‌شود. او با اسطوره قابیل این مسئله را توضیح میدهد و معروف است که هسه تحت تاثیر اندیشه های نیچه بوده است. و اینجا نیچه می نویسد: 
"گونه‌ي تبهکار، گونه ی انسان قوی تری ست افتاده در شرایط ناجور: انسان قوی تر بیمار شده. آن چه او کم دارد وحش بوم است و طبیعت و شکل زندگانی ای آزادتر و خطرناک تر؛ آن جا که همه ی سلاح های جنگ و گریز غریزی انسان قوی تر درست به کار آیند. جامعه فضیلت های او را غیرقانونی کرده است و سرزنده ترین رانه هایی که از طبیعت با خود آورده است به زودی همپای عاطفه های سرکوبگر بدبینی و ترس و سرکوفت رشد می کنند..."
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.