یادداشت dream.m
1404/4/22
نمیدانم از چه چیزی باید به چه چیزی پناه ببرم. از خودم به کجا باید، می توانم، ناگزیرم بگریزم که مجبور به مواجهه با این موجود کدر و اهریمنی برخاسته از زیر خاکستر سکوت نباشم. میخواهم از این من نامعلوم بگریزم اما نمیدانم چطور و به کجا. هرروز بیشتر مطمعن میشوم که انسان، این موجود عجیب، احتمالا حاصل یک اشتباه محاسباتی ست. وگرنه چطور ممکن است اینهمه تعارض اخلاقی، اجتماعی ، فرهنگی، آیینی، سیاسی و غریزی را یکجا در خود حمل کرد و از هم نپاشید؟ ..... کتاب رو به شدت دوست داشتم، قلم جویس جادویی بود، لذتی که بردم ربطی به سبک یا موضوع نداشت، من واقعا شیفته نثر شاعرانه و جادویی جویس شدم که مثل جویبار بود و من رو مثل یک برگ با خودش میبرد. خیلی وقت بود ، شاید هم اولین بار، مطمعن نیستم، که کتابی اینطور در من اثر کرد و باهاش احساس همذات پنداری و درک داشتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.