یادداشت مریم زندوکیلی
1400/4/21
3.9
43
تنهایی پرهیاهو روایت مردی است به نام «هانتا». او شغلی دارد که نیازمند مدرک الهیات است. سی و پنج سال از زندگیاش را در زیرزمینی تاریک و نمور به پرس کردن کاغذهای باطله، کتابها، موشها و مگسها پرداخته است. او فردی است که [مغزش تودهای از اندیشههاست که زیر پرس هیدرولیک بر هم فشرده شده است.] هانتا یک شاعر است که با بستههای کاغذ باطله شعر میسراید. هنرپرور و زیباییپرداز است. اینها تمام آن چیزی است که به زندگیاش معنا میبخشد. اما ناگاه خود را در جهانی مییابد که به یکباره خالی از معنا شده است. مرحلهای از تمدن، که بشر در آن به سوی آینده پسرفت میکند. و او که تمام رویایش را از دست داده و «بیقابلیت» خطاب گشته است، تمام معنایش را میبازد. و همانگونه که خود همواره میدانست، مقدر این بود که بر بستر شکنجهای ساختهی دست خودش، به عاقبت کتابها و موشهایش دچار شود. [نه! نه در آسمانها نشانی از رأفت و عطوفت وجود دارد، نه در زندگی بالای سر و نه زیر پای ما و نه در درون من. صبح به خیر، آقای گوگن.] •••••• هرابال همزمان با پرداختن به روح فرهنگ چک، ریشههای کلاسیسیسم در آن و تقابلش با هنر سوسیالیستی، ظرافتهای روانی و شناختی بشر را نیز در نظر دارد و به خوبی آن را نمایان میسازد. •••••• بخشی از کتاب:[ ... چهرهای قاچ قاچ مثل قارچ، چهرهی مردی که هنر و مشروب او را به لبهی ابدیت کشانده است و میبیند که دستی ناپیدا دارد دستگیرهی درِ آخری را از بیرون میچرخاند و درْ هر لحظه است که باز شود.]
(0/1000)
1400/4/21
0