یادداشت samin⋆
1403/10/16

{پریدخت دختری بود در محلهی پامنار طهران که یک صبح سرد زمستان لا به لای برگ های تاریخ این مملکت گم شد} نقطه ی شروع علاقه ام به حامد عسکری رو به یاد نمیآرم. خیلی هم دربارش فکر کردم؛یادم نمیاد چیشد که بعدِ اون هم رَدهی <شهریار> شد توی قلبم. به هر حال؛ میخوام بگم من حامد عسکری رو خیلی دوست دارم.خیلی زیاد. شاید چون واقعیه؛حرفاش بوی واقعیت میده؛ بهتر بگم، حرفاش خیلی رنج پدرانه داره... با اینکه پریدخت اولین اثری که ازشون خوندم؛ ولی خب اون علاقه هه از همون پادکست ها و ... ایجاد شده بود. من نسخهی صوتی پریدخت رو گوش دادم.از کست باکس؛ با صدای آقای صفری. خیلی دوست داشتم نسخهی صوتی با صدای خود آقای عسکری بود، ولی خب . دلم نمیاد به علی صفری خرده بگیرم دربارهی تپق های گاه و بی گاه و نوع خوندنشون؛ دو اپیزود آخر رو بغضشون زیبا تر کرده بود آخه. از پریدخت بگم...نثر اون دوره شیرین بود و نامه ها از اونهایی بودن که نیش رو شل میکردن؛ در کل عاشقانهی زیبایی بود. کلا نباید منتظر اتفاق مهم و پیچیدگی و اینچیزا باشی..پریدخت اینطوری نیست. از مسیر داستان باید لذت ببری. مجموعا اثر قوی ای محسوب نمیشه؛یک سری کلمه ها خیلی تکرار شده بود؛ محتوای نامه ها بعضی اوقات حوصله سر بر بود. به لطف کامنت هایی که روی کتاب داده بودند میدونستم انتهاش چی میشه؛اما خوندنش خالی از لطف نبود...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.