یادداشت پرنیان صادقی

        "شرق بهشت" هم تمام شد...

از" شرق بهشت" بسیار گفته و نوشته شده است که به دلیل طولانی شدن مطلب از گفتنش خودداری میکنم. اما پیام اصلی داستان مختار بودن انسان در اعمال و رفتار ، ذاتِ نیک و بد، حرص و طمعِ آدمی، مقایسه آن با داستان هابیل و قابیل و مطالبِ کتب مقدس در این باره بود. مقایسه‌های جز به جزئی نیز در این زمینه با داستان رانده شدن آدم از بهشت وجود دارد که خواندنش خالی از لطف نیست.

و اما شرق بهشت برای من:
 داستان را دوست داشتم ، تمام شخصیتها به اندازه و به جا در آن آورده شده بود. گاهی توضیحات اضافه و نه چندان مهمی داشت که ماهیت داستانهای کلاسیک است. نیمه‌ی اول داستان هیجانی‌تر و نیمه‌ی دوم شخصیتها پخته‌تر با ریتمی آرامتر بودند. رسیدن به انتهای داستان و خواندن سرنوشت آنها برایم جذاب بود.

کال و چالز را دوست داشتم. آدمهایی خوش قلب و حامی که راهِ درست محبت کردن را نمی‌دانستند، اما انسانهای خوش طینتی بودند.

آدام و آرون ، ساده و زود باور ، که گاهی ابزاری می‌شوند برای افکار شومِ دیگران.آدامِ نیمه‌ی دوم را بیشتر دوست داشتم. جایی که شکستش را پذیرفت و برای ادامه‌ی زندگی تلاش کرد.

لی و ساموئل هم که جای صحبتی باقی نگذاشتند. لی شخصیتی که به جا حرف می‌زد و به جا عمل می‌کرد، حتی او نیز نیمه‌ی دوم کتاب پخته‌تر و دوست داشتنی‌تر بود. شاید اگر ساموئل هم بیشتر زنده می‌ماند، اندازه لی قوت قلبِ این خانواده می‌شد.

و اما ۲ شخصیت زن داستان، اولی لیزا، زنی خشکه مقدس که انتظار دارد تمام رفتارهای انسان مو به مو شبیه کتاب مقدس باشد.دلم برای ساموئل و داشتن چنین همسری میسوخت! اما خودش طور دیگری به لیزا نگاه می‌کرد و محبت را در کلامش نسبت به او می‌شد حس کرد.

تنها شخصیت منفور کتاب برایم، از ابتدا تا انتها، کیت بود .نماد افرادی که گویی بدی در وجودشان نهادینه شده و به هیچ نحو تغییر پذیر نیستند!

به یاد ماندنی‌ترین شخصیتها نیز برایم "کال و لی" بودند.

      
261

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.