یادداشت محمدعلی ایزدخواه

اردیبهشت چ
        اردیبهشت چهارمین سال از قرن پانزدهم بود که حال و هوای نمایشگاه کتاب و شنا کردن در اقیانوسی که همیشه علاقه داشتم در آب دست و پا بزنم، باعث آشنایی‌ام با یکی از کارهای جالب انتشارات امیرکبیر شد که البته قبلا به واسطۀ آثار استاد نادر ابراهیمی شیفتۀ این انتشارات ریشه‌دار و آثار چاپ شده توسط آن شده بودم!
سایتی بود که در آن به یک سری سوالات جواب می‌دادی و در نهایت به تو می‌گفت روحیاتت شبیه مدام یک از شخصیت های داخل کتب چاپ شده توسط انتشارات امیرکبیر است؛ بعدش یک کد تخفیف میداد که اگر خواستی همان کتاب را و اگر هم خواستی کتب دیگری را از میان کتاب‌های این انتشارات از نمایشگاه کتاب تهیه کنی. هم فال بود و هم تماشا!! از طرفی با شخصیتی که شبیهش هستی آشنا می‌شدی و این خود مقدمه‌ای بر آشنایی بیشتر با دنیای کتاب است و از طرفی هم تخفیفی می‌گرفتی برای خرید کتاب.
اما جالبیش برای من این بود که نتیجۀ آزمونم شخصیت راوی در کتاب شب‌های روشن بود...
بدون فرصت دادن به گذشت چند روز، برای تهیۀ کتاب، برای چندمین بار در یک سال، به نمایشگاه کتاب رفتم و بعد از مواجهه با قیمت‌هایی که حقیقتا به جیب من نمیخورد، فایل پی‌دی‌اف کتاب را ترجیح داده و به لطف برنامه طاقچه و البته انتشارات امیرکبیر که اجازۀ پخش این فایل در آن برنامه را داده بود، در کمتر از یک روز کتاب را خواندم.
با اینکه شخصیت راوی نتوانست نظرم را آنطور که باید و شاید به خودش جلب کند اما کتاب و خواندن آن بسیار مسرور کننده بود. اولین تجربه ام از داستایفسکی خواندن بود و بعد از آبلوموف، اولین تجربه‌ام از خواندن ادبیات روس! با این همه، طوری خواننده را (حداقل فقط خواننده ای که من باشم را) با خودش همراه میکند که اگر تا کنون تجربۀ عشق هم نمیداشتی، با کسی که حتی یکبار اسم خودش را بر زبان نیاورد اما اسم معشوقش را صد و سی و هشت بار، تجربه‌اش را کسب میکردی. طوری مجذوب صحنه پردازی هایش میشوی که با تمام وجود درک میکنی عشق یک طرفه را..
عشق یک طرفه و امان از عشق یک طرفه!!
اسم ناستنکا را چنان شنیده‌ایم که همۀ خوانندگان میدانند، معشوق کسی که قصه را تعریف میکند ناستنکاست؛ اما همین ناستنکا حتی یکبار هم نپرسیده ای کسی که چهار شب تمامت را برایم گذاشتی، اسم تو چیست، تا خوانندۀ بداند حداقل قصه را از زبان که میشنود و منِ ذوق زده از اینکه یکی همدردِ با خودم پیدا کردم، لااقل به جای شبیه بودن با شخصیتی بی‌اسم، می‌توانستم بگویم نتیجۀ آزمونم فلانی شده است. خدا را چه دیدی؟! شاید داستایفسکی چون نمی‌خواسته نام فئودور را بیاورد و نمیتوانسته نام دیگری بنویسد، راویِ دلسوختۀ کتاب را بی‌نام و نشان رها کرده است...
قضاوت با شما:)
      
250

23

(0/1000)

نظرات

البته دوستان این رو بگم که کتاب رو مدتها پیش خوندم و امشب تازه اومدم یادداشتی براش بنویسم🙃

0