یادداشت سامان
1403/9/30
فردینان باردامو شخصیت اصلی رمان، در ابتدای داستان، به صورت داوطلبانه عضو ارتش میشه، و در جنگ جهانی اول شرکت میکنه و در ادامه داستان سفری رو به آفریقا و آمریکا انجام میده و مجددا به فرانسه برمیگرده. تصور من قبل از خوندن این کتاب یک رمان ضد جنگ بود اما ضدیت با جنگ بخش فرعی و ابتدایی داستان رو تشکیل میداد. به نظر من سلین در این کتاب به صریح ترین و رک ترین و بدبینانه ترین حالت ممکن علیه «انسان» حرف میزنه. و این رو میتونم موضوع اصلی کتاب بدونم. سیاهی و پوچی در داستان موج میزنه. من قسمتهای ابتدایی کتاب که در ضدیت با جنگ بود رو دوست داشتم اما بخشهای بعدی و حرفهای شخصیت داستان رو نه زیاد. در جایی از کتاب میگه «مردم در ازای خدمتی که بهشان بکنی، از، تو انتقام میگیرند» یا جایی دیگه میگه«خیانت مثل باز کردن پنجره دیوار زندان است،«همه» دلشان میخواهد ولی به ندرت کسی موفق میشود» واقعا «همه» آدم ها به دنبال خیانتند؟ واقعا مردم در ازای خدمت بهشون، دنبال انتقامند؟! اینها دو نمونه بود که آوردم و کتاب پر از جملات مشابه بود. کلا با تعمیم دادن یک موضوع به همه در اکثر مواقع موافقت ندارم و کار درستی نمیدونم. دنیا و زندگی و آدما صفر و یک یا سیاه و سفید نیستند که ما بخوایم حکم کلی صادر کنیم که همه فلانن یا همه بیسارن. شخصا آدم خوشبینی نیستم اما این حجم از بدبینی که تو این کتاب موج میزد واسم غیرقابل هضم بود. کتاب انرژی بسیار زیادی ازم گرفت. مترجم در مقدمه نوشته بود کتاب سخت خوانیست. برای من کتاب واقعا سخت خوان بود و درنهایت این کتاب 568 صفحه ای رو در صفحه 415 نیمه تمام رها کردم. شاید در آینده برگشتم و ادامه کتاب رو خوندم، هر چند بعید میدونم. اولین تجربه سلین خوانی من مصادف شد با آخرین تجربه. انتهای شب آخرین لحظات تاریکی شبه و در آستانه طلوع قرار میگیره، اما سلین ظاهرا طلوعی پس این تاریکی نمیدید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.