یادداشت یاسین خسروی

سه تفنگدار
        درد آن دوران که دستان در هم نهادیم، ز بهر یکدیگر ضربتی خوردیم و برادری نهادیم، بیست سال آزگارتر از زخم‌هایمان گذشت، باز کور می‌آیم، بپذیر مرا که جز امید شان‌هایت تکیه‌گاهی ندارم...

سلام و درود

جلد دوم رمان سه تفنگدار
داستان از سر گرفته می‌شود، بیست سال گذشته...
پروتوز در کاخش، آرامیس در کنامش و آتوز در بیشه‌اش.
باری دیگر با دارتین‌یان همراه می‌شویم.
انقلابی در فرانسه‌است باری دیگر کشورشان آنان را خواند، باری دیگر دست‌های زخمی آنان را خواهند.
دستان هر یکشان توان ندارد، در کوی جاودانان قدم نهادن از آن چهار نفر نیست، ذوق جوانی دیگر نیست، حتی دگر کلیه‌ها آنان را یاری نکند...
دارتین‌یان سوار بر اسبش به دنبال برادرانش رود...
همانند رودی خون‌آلود که می‌داند برای اصلاح دنیا، راهی جز ریشه‌کن کردن شیطانی به نام انسان نیست، به دنبال دیگر شیاطین هم صفتش می‌رود...
برجی فرسوده در فرانسه ۲۵ سال است پا برجاست، ۴ پایه و چهار تفنگدارمان، دو پایه مدور و دو پایه موازی، در صحن برج فرانسه قرار دارد و مردمش، سنگینی همه بر دوش این ستون‌های خسته است...
بارون‌ها، مارشال‌ها و ستوان‌ها شمشیرهایشان را به افتخار چهار اطلس فرانسه در بالای کاکل خروس کلاهشان قرار می‌دهند، لباس‌هایی به رنگ دریاهایی که وظیفه خنگ نمودن بازوان اطلاس را دارند، بر تن دارند، به افتخار آپولون و آتنا کلاه و کاکل و مرکبی سرخ حمل می‌کنند، به افتخار زئوس می‌تازند و به احترام هیدس اشک می‌ریزند.
سه تفنگدار همراه دارتین‌یان با فراموشی کوپید در بیست سال پیش به آلسست درود می‌فرستند، با فرزند مدوسا مقابله می‌کنند و هومر را از سرزمین گُل‌ها (فرانسه کهن) شادمان می‌سازند.
دارتین‌یان همانند هرمس چنگش را بر زمین می‌گذارد و دوستان اینبار با غم هلن یکدیگر را در آغوش می‌گیرند...
رمان الکساندر دوما با شکوهی زیبا به پایان می‌رسد، شکوهی که هر داغدار برادری را دلتنگ بردار از دست رفته‌اش می‌کند چه او که دیگر برادر را نبیند، چه او که برادرش از خونش نباشد، په او که خود برادی باشد؛ به دنبال خویشتن دلتنگ می‌گردد.
الکساندر دوما نه برای افتخار نه برای شهرت این رمان را نگاشته نه برای ستایش...
برای وداع با همرزمان، برادران و خانواده‌اش قلمش را با اشکش تر نموده، در جوهردان قلب دریده گذاشته و با شمع روحش آن را مهر زده..‌.
رمان سه تفنگدار، به حای عشق معشوقان فرانسوی، عشق برادران ناهم خون را روایت می‌کند.
آنتوان تادو (۱۹۲۵- ۱۸۴۶)، لژیون دونور (شوالیه) فرانسوی نمی‌تواند زیبایی این رمان را با کشیدن آرشه خود بر ویولنش وصف کند‌.
[باغِ بهشت و سایهٔ طوبی و قصر و حور]
[با خاکِ کوی دوست برابر نمی‌کنم]
[تلقین و درسِ اهل نظر یک اشارت است]
[گفتم کِنایتی و مکرر نمی‌کنم]
(حافظ)
      
12

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.