یادداشت

با سرودخوان جنگ در خطه ی نام و ننگ
        یادداشتهای نادر ابراهیمی از سفرش به جبهه های جنگ در دوران دفاع مقدس. ابراهیم حاتمی کیا هم همسفر مرحوم ابراهیمی در این سفر بوده است. در کتاب بخشی وجود دارد که احتمال می دهم حاتمی کیا تحت تاثیر آن، سکانس اولیه ی روبرو شدن حاج کاظم و عباس را در آژانس شیشه ای نوشته است.
................                    ..................               ....................              ....................         .................

چندماه بعد در تهران، در یک خیابان یک طرفه ی پرگذر، من پیاده او سواره در دو جهت مخالف هم میرفتیم که ناگهان، در آنی، همدیگر را شناختیم. ماشین را، برق آسا، نگه داشت و پرید پایین. دویدم طرفش آنطور که عاشقی میدود به جانب عاشقی، و فریادم بلند شد: "صادقی! چکار میکنی؟ الآن هزارتا ماشین پشت سرت می ماند و راه بندان میشود و نصف شهر مثل ماهی زندهدر تابه به بیتابی می افتد و صدای بوق و دشنام به آسمان میرود" که خیلی راحت و خندان گفت: "عیب ندارد، نگران نباش! آنها که اهل بوق و دشنامند، چه بخواهی و چه نخواهی، همیشه ی خدا دستشان به بوق است و دهانشان اسیر دشنام؛ که اگر یک ذره محبت در دلهایشان بود و یک نقطه ی ایمان در قلبهایشان، به خاطر دو آشنای محب که از آن سوی جبهه به هم رسیده اند، بیا و ببین که چه میکردند
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.