یادداشت محمدقائم خانی

چهل و یکم
        .

چهل عدد کمال است و همین عنوان «چهل و یکم» بر روی جلد کتابی کافی است که شک ببریم نویسنده قرار است در ادامه سنت خودمان، ما را برساند به نقطه ویژه کامل شدن، به گاهِ تماشای وصال، به زمانِ تکامل، به وقت رسیدن. چند صفحه که می‌رویم جلو و می بینیم که پای تذکره الاولیاء عطار وسط کشیده شده، شصتمان خبردار می‌شود که این داستان همین طوری رهایمان نخواهد کرد و دستمان را توی دست کسی اهل کمال خواهد گذاشت، کسی که سری توی سرها درآورده باشد. با دیدن حرم امام رضا علیه‌السلام در همان ابتدای کار متوجه می‌شویم که هر اتفاقی هست در همین مکان خواهد افتاد، منتها نمی‌دانیم چه چیزی در انتظار ماست. این نشانه‌ها کافی نیستند تا ما با یک قصه سروسامان‌دار روبه‌رو باشیم. می‌شود بی‌سلیقگی نویسنده همه آن‌ها را تکه پاره این‌جا و آن‌جای اثر پخش و پلا بپاشد و آخر سر هم اثر با اظهار فضلی تمام شود. ولی حمید بابایی با داستان این طور برخورد نکرده. بی‌خود راه‌به‌راه از عطار و تذکره خرج نکرده تا بعد که از پسِ جمع کردن قصه برنیامد، شروع کند به بازی درآوردن با تکنیک‌های زیاد نویسندگی و آخر سر ما را سردرگم رها بکند. نویسنده یکی از مهمترین مفاهیم تذکره را گرفته برای طراحی پیرنگ داستانش. او تمرکز کرده روی «توبه» تا از دل آن روایتی ایرانی به ما ارائه بدهد. اول و آخر توبه به مثابه زیرساخت یک اثر نمایشی، تغییر درون انسان است بی هیچ نشانه‌ای ظاهری. تبدیل حالت است بی‌آنکه امکان قضاوت از بیرون وجود داشته باشد. نویسنده در این مسیر کار سختی در پیش دارد تا هم داستان گفته باشد، و هم به روش‌های معمول تغییر شخصیت مبتنی بر منافع و موانع مادی عمل نکند. اینجاست که رمان بابایی با مفهومی از جهان عطار پیوند می‌خورد و عمیقاً ایرانی می‌شود.

از آن طرف در عینیت داستان هم دستش پر است و حرّافی را پیشه سخن‌پردازی نساخته است. آنجا هم دست می‌گذارد روی حادثه‌ای که کاملاً مرتبط به ما و منحصر به فرد است. حادثه کشتار مردم در مسجد گوهرشادِ حرم امام رضا (ع) یکتا و متناسب با شرایط خاص تاریخی ما در ابتدای قرن بیستم است. هم خود اتفاق خاص است و هم عواملی که منجر به آن شده‌اند، ویژه هستند. این عینیت خاص در کنار پیرنگ مبتنی بر توبه، یک داستان همبافت با جهان انسان ایرانی به وجود آورده که رنگ و بوی ما را می‌دهد و جزء عاریه‌ای و پیوندی ندارد. تنها توجه به تذکره الاولیاء عطار نیست که بینامتنیت ایجاد کرده و به کار بعد بخشیده است، بلکه خود توجه به توبه برای مخاطب جهان مخصوصی به وجود آورده است. البته که این آشنایی، قصه‌گویی را سخت می‌کند و ممکن است دست نویسنده برای مخاطب رو شود، ولی اگر از پس کشاندن مخاطب تا آخرین صفحه رمان بر بیاید، اثری یک‌ریخت و هم‌قواره ذهن و بدن انسان ایرانی بافته است. این است که وقتی کاتب باب چهل و یکم کتابت خویش را آغاز می‌کند، ما شوکه نمی‌شویم و از نویسنده چنین پایانی را می‌پذیریم چون تمهیدات لازم را در طول روایت داستان چیده است. به همین دلیل رمان «چهل و یکم» با وجود آمیختگی با سیاست، همچون بسیاری از آثار دیگر در تنگنای خط و مرزهای سیاسی نمی‌ماند. با همه تمهیداتی که برای رابطه عاشقانه ادریس و گل‌نسا اندیشیده است، در رسته رمان‌های عاشقانه قرار نمی‌گیرد. صدر و ذیلش با هم می‌خواند و برای ایجاد جذابیت، از این شاخه به آن شاخه نپریده است. شاید بتوان یکی از ویژگی‌های این رمان را متانت آن در روایت داستان دانست.

تنها انتظاری که خودم به شخصه از کار داشتم این بود که بیشتر از حد فعلی به فرم روایت تذکره الاولیا توجه بکند. البته همین حالا هم می‌توان رد پای چنان حکایت‌های کوتاهی را در تبویب رمان دید، و یا در نثر به لحظات شیرینِ نوشته در مواجهه با امر قدسی توجه کرد، اما به نظر می‌رسد هنوز از همه ظرفیت قصه حاضر برای نزدیک‌تر شدن به فرم روایی عطار استفاده نشده است. چه بسا می‌شد همچون پایان‌بندی خوب کار برای قربِ به اثر عطار، در ویژگی‌های دیگر کتابت نیز به آن نزدیک شود تا اثرگزاری روایی توبه ادریس به اندازه اثرگذاری دراماتیک آن در مخاطب کارگر بیفتد. البته این یک مطالبه شخصی از متن است و نویسنده می‌تواند همین مقدار از نزدیکی فرم روایی‌اش به عطار را کافی و تلاشش را بسنده نیل به مطلوب بداند. نشانه‌اش هم لذتی است که از گفتگوی فراتاریخی رمان با تذکره عطار برده‌ایم.
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.