یه چیز عجیب و متفاوت اما نیمه راه ولش کردم . مغزم درد گرفته بود و هر لحظه بیشتر ازش زده میشدم . انگار یه دفتر بود که نویسنده با اشک و خون کلمات و جملات معلق درون سرش رو ، روش بالا آورده بود. من نمیتونستم درکش کنم و هرچقدرم تلاش کنم نمیتونم بهش به چشم یک کتاب " خوب " نگاه کنم.