یادداشت شیرین کلانتری

        
سووشون از اون دسته کتاب هایی بود که دلم نمی‌خواست تموم بشه. انگار خط به خط داشتم باهاش زندگی میکردم .
از همون شروع داستان و عروسی دختر حاکم تا آخر و ... همراه زری بودم. 
انگار همراه زری از همون اول دلشوره داشتم و دلم گواه بد میداد.
 همراه زری میرفتم دیوانه خانه و زندان.
همراه زری روی ایوان عمارت پای درد و دل خانم فاطمه می‌نشستم. 
از زبان زری به عزت الدوله بد و بیراه میگفتم. 
وقتی یوسف ناز زری را می‌خرید همونقدر نسیم خنک از دلم رد میشد.
همراه زری از بی خداحافظی رفتن سیاووشش اشک ریختم و ...
سووشون داستان طولانی و ادامه دار ایران بود. تلاش همیشگی برای کوتاه کردن دست اجنبی، روی پا وایستادن ، خون دادن و خاک ندادن و مقابله با وادادگی و سرسپردگی داخلی. سووشون نمادی بود از جای زخم ظلم و بی عدالتی روی بدن مردم این سرزمین. داستان چوب لای چرخ عدالت و انسانیت گذاشتن.
وقتی کتاب به صفحه آخر رسید؛ گوشه چشمم اشکی بود که نه می‌ریخت و نه خشک میشد ولی حق مطلب در دو خط انتهایی کتاب به خوبی بیان شد:« گریه نکن خواهرم. در خانه ات درختی خواهد رویید و درخت هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت.»


      
30

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.