یادداشت فائزه میرجلیلی
1402/12/20
کتاب یحیی بوی خاک نمزده گیلان را میدهد که رد پای یک طلبه روی آن نقش بسته. کتاب، ماجرای سفر تبلیغی یک طلبه را به روستا روایت میکند. طلبهای که پیش از به دنیا آمدنش، نذر طلبگی شد. نوزادیش را در آغوش پدری ۵۲ ساله گذراند. پدر کارآزموده، راههای میانبر عاشقی را به او میآموخت: اینکه به درختان و مکانها سلام کن، به هر مکان جدید وارد شدی نمازی دو رکعتی به عنوان سلام بخوان، به وقت اضطراب دستت به دامن زهرای مرضیه باشد، حرف خدا را بزن آنکه آمدنی باشد میآید و .... اینگونه زلال، خشتخشت بنای وجود یحیی با اخلاص چیده میشود. وقتی برای تبلیغ اعزام میشود با مردم به دامنه کوه میرود، گل گاوزبان و سیمانه میچیند و با چیدن هر گل ذکر میگوید. قهرها و کینههای چند ساله با پادرمیانی او به آشتی ختم میشود. فضاسازی زنده داستان، من را هم با اهالی روستا به کوهستان سرسبز گیلان میبرد. سنگ که از دامنه رها میشود قلب من هم مچاله میشود و سرمای کوهستان استخوانم را میسوزاند. چقدر روایتهایی که از دل روستا بر سطرها مینشیند، صمیمانه و باصفا بر دل هم مینشیند! https://eitaa.com/FaezeMirjalili72
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.