یادداشت ریحانه سادات صدر
1404/4/30
یک سمفونی رازآلود از واژهها. 🪷 چون اولین کتابی بود که از آقای نادر ابراهیمی میخوندم، نمیدونستم باید چطوری باهاش کنار بیام، یا چه توقعی از روند داستان داشته باشم. اما از اونجایی که اهل شعر خوندناَم، بسیار با سبکشون ارتباط گرفتم و اواسط کتاب، بالأخره دست از تلاش بیفایده برا فهمیدن روند قصه برداشتم! دیدم باید توی این کتاب، خودم رو بسپرم به واژهها و توصیفات شاعرانه نویسنده. نادر ابراهیمی قصهای روایت نمیکنه که پر باشه از توصیفات اجباری. او از کشیدن سد، مقابل تخیل مخاطبِ نوشتههاش بیزاره! انقدری که فقط یک گِرای کوچیک از حوادث پیشاومده میگه و اَلباقی با خودته! در انتهای کتاب من هرگز مطمئن نشدم که “ساحل چمخاله” کجاست، یا “ستاره آباد” وجود خارجی داره یا نه، یا اصلا این راویِ معشوقِ درمانده ما، وصالی ابدی با هلیا پیدا میکنه یا نه. اما لذت بردم از ذره ذره نوش کردن این -نوشته های قریب به اشعار سپیدِ-آقای ابراهیمی :) «از وصفِ تازگیِ مربّای بهارنارنج، عطر گلهای خشک، غروبهای نارنجی، طعم بسیار ناگوارِ میوههای نارِس باغ های ناشناخته تا آوازهای فراموشنشدنیِ مرد شمالی و خیرخواهی های قایقرانِ گمنام.» من غرق واژهها شدم و از توصیفات خاص این نویسنده نسبت به احساسات انسانی لذت بردم! «اینکه: نفرین، بیریاترین پیامآور درماندگیاست، یا التماس شکوه زندگی را فرو میریزد، ایمان، نیاز به آزمودن را مطرود میسازد، هر سلام، آغاز دردناک یک خداحافظی است، و یا ترس، سوغات آشناییهاست…» نادر ابراهیمی بلده با کلمات بازی کنه. جایِ درست استفاده از اونا رو میدونه، مشخصاً هم از نوشتن و هم از زندگی کردن لذت میبره؛ چون شور و شیدایی در تمام نوشتههاش موج میزنه!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.