یادداشت عینکی خوشقلب
1401/3/6
4.3
20
این کتاب با نام «بی سرزمین» توسط نشر پرتقال در ایران منتشر شده. بی سرزمین را به کندی خواندم. شاید چند هفته طول کشید. هر بار که بازش میکردم انگار خنجری به روحم میخورد. تجربهی داعش و جنگ سوریه، برای ما تجربهی خیلی خیلی نزدیکی بود. داعش سالهای پایانی دبیرستان و ابتدایی دانشگاه من را به خودش اختصاص داده بود و در این داستان قسمت دیگری از تجربیاتم را میخواندم. «بی سرزمین» داستانِ احمد پسری سوری که از کشورش فرار میکند تا به اروپا پناهنده شود. پدرش را در دریا از دست میدهد و دست آخر موفق میشود به اردوگاههای پناهندگی بلژیک برسد. اما اتفاقاتی رخ میدهد که از اردوگاه فرار میکند و در سرداب خانهای در بروکسل پنهان میشود. خانه متعلق به خانوادهای آمریکایی است که تازه به بلژیک آمدهاند. آنها پسری به نام «مکس» دارند که تقریباً همسن احمد است. «بیسرزمین» داستان این دو پسر را به طور موازی برای ما روایت میکند، تا جایی که ماجرایشان بهم گره میخورد. مکس متوجه حضور احمد در خانهشان میشود و تصمیم میگیرد به او کمک کند. باقی قصه ماجراجویی دو پسر نوجوان است. پیرنگ داستان ساده و در عین حال پرکشش است و خواننده را پای قصه نگاه میدارد، حتی در بعضی فصلها کاری میکند که او «وای!» خفیفی بگوید. علاوه بر این نویسنده توانسته کاری کند که ما شخصیتها را درک کنیم و با آنها همراهی کنیم. برای احمد نگران شویم، یا به مکس به خاطر شجاعتش آفرین بگوییم. شاید نتوان گفت شخصیت احمد یا مکس شخصیتی به یادماندنی و منحصر به فرد است. اما در حدی هست که خواننده را راضی نگه دارد. اما نقطهی پررنگ این کتاب پیرنگ یا شخصیتپردازی آن نیست، بلکه زمینهی داستان است. زمینهای که از دیدگاه خودش یکی از مهمترین اتفاقات قرن اخیر را برای نوجوانها به تصویر میکشد. در سوریه جنگی به راه افتاده است. موج پناهندگی و از آن مهمتر ناامنی به خیابانهای اروپا هم کشیده شده و زندگی همه را بهم ریخته. قبل از خواندن این کتاب تصور نمیکردم که اروپا تا این حد درگیر مساله داعش باشد. اتفاقاتی مثل قرنطینه سراسری برای پیدا کردن مهاجمان یا تعطیلی مدارس و مترو و فرودگاهها. حوادثی که نشان میدهد اروپای به ظاهر آرام در سالهای اوجگیری داعش روزگار سختی را میگذرانده. از طرفی موج پناهندگی برای آنها علاوه بر مسالهی امنیتی یک مساله فرهنگی نیز هست. شخصیتهای بلژیکی در چند جای کتاب میگویند که از این نگرانند که موج پناهندهها سبک زندگی و فرهنگ آنها را تغییر بدهد. نویسنده به خوبی توانسته از هر تفکری، شخصیتی را در داستان خودش بگنجاند. مکس آمریکایی که به نظرش همهی پناهندهها بد نیستند و میخواهد به آنها کمک کنند، خانواده مکس که همه پناهندهها را بد نمیدانند ولی حاضر نیستند خودشان را هم به دردسر یبندازند، مادام پولین معلم سرخانه بلژیکی مکس که اعتقاد دارد راه ورود پناهندگان به اروپا باید بسته شود. همهی این شخصیتها در کنار هم اروپای سالهای اوجگیری داعش را برای ما به تصویر میکشند. نویسنده که خود آمریکایی است و از به وجودآورندهی این آشوب به طور مستقیم حرفی نمیزند. اما در جایی از کتاب از زبان یکی از شخصیتها میگوید:«آمریکایی ها باید پناهندهها رو ببرن کشور خودشون. عاشق این هستن که جنگ راه بندازن، نمیخوان درگیر مشکلاتی بشن که خودشون برای بقیه دنیا درست کردن» غیر از این حرفی از اتفاقاتی که در سوریه میافتد زده نمیشود. سوریه مکان دوری است که در آن جنگ است. و این مساله دقیقاً همان نقطهای ست که باعث میشد موقع خواندن کتاب خنجری به روحم بخورد. چون تجربهی شخصی ما تصویری نزدیکتر از جنگ سوریه دارد. ما به طور مستقیم درگیر جنگ سوریه بودیم، در کنار کسانی که برای نابودی داعش جنگیدند نفس کشیدیم و کنار خانوادههای داغدارشان نشستیم و مقام ارشد نظامی کشورمان کسی بود که یک روز نابودی داعش را اعلام کرد و کمتر از سه سال بعد ترور شد. «بی سرزمین» کتاب خوبی برای نوجوان هاست. برای اینکه بدانند آنچه از داعش شنیده میشد نه یک توهم که یک بحران جهانی بود و کتاب خوبی برای ماست که یادمان بیاورد داستانِ واقعی جنگ داعش هنوز روایت نشده است. قهرمانهای داستان واقعی بنیادهای خیریه یا پسران نوجوانی مثل مکس نیستند که به پناهجویان خانه و موقعیت بدهند، بلکه کسانی هستند که داعش را از ریشه نابود میکنند تا دیگر در سوریه جنگی نباشد. احمدها هیچوقت پناهنده نشوند و در حلب در کنار خانواده خود زندگی کنند. اما هیچ کدام از این ها دلیلی بر این نیست که این کتاب لیاقت پنج ستاره را نداشته باشد. اگر بخواهیم آن را با کتاب «شاگرد ته کلاس» که به تازگی توسط نشر پیدایش ( دقیقا با چنین داستانی) منتشر شده مقایسه کنیم باید بگوییم بی سرزمین نه تنها کتابی قوی تر است که روایتی صادقانه تر هم دارد. چیزی که نوجوان ها برای شناخت بهتر دنیا به آن نیاز دارند.
(0/1000)
1403/8/1
0