یادداشت dream.m
1404/4/22
وقتی برای اولین بار فیلم «بیا و بنگر» از «الم کلیموف» رو دیدم، تصور میکردم که این اوج هنر تصویر سازی توحش، خشونت، ویرانگری و وحشت جنگه؛ ترسیم موفق همون صحنه ای که در اون "زنده ها، حسرت مرده ها رو میخورن". هنوز هم بعد چند سال به محض شنیدن از جنگ، به یاد اون فیلم میفتم و صحنه های سورئالش جلوی چشمم رژه میرن، بوی سوختن گوشت آدمای زنده توی دماغم و صدای جیغ زن هایی که بهشون تجاوز میشه توی گوشم میپیچه. و تصویر چشمهای وق زده از وحشت آلکسی یوگنویچ در نقش فلوریان و واولگا میرونوا در نقش گلاشا با دندون های خرد شده و پاهایی که خون از بینشون میچکه، کابوس بیداریم میشه. بعدها با خوندن کتاب های ضد جنگ زیادی مثل سفر به انتهای شب و جنگ از سلین، طبل حلبی از گونتر گراس ، سه گانه دفتر بزرگ از آگاتا کریستوف، زمین سوخته از احمد محمود ، جنگ چهره زنانه ندارد از سوتلانا الکسیوویچ ، شوایک از یاروسلاو هاشک، بادبادک باز از خالد حسینی ، اگر این نیز انسان از پریمو لوی ووو کتابهای دیگه ای که یادم نمیاد، سعی در بازسازی اون تجربه عجیب، خاص و هولناک فیلم توی کتابها کردم. چرا که دیگه تحمل روانی و جسمانی تماشای رنج واقعی انسانها در جنگ رو نداشتم؛ اما هیولایی گرسنه در درونم مدام منو به سمت تکرار اون از هم گسیختگی و فروپاشی روانی سوق میداد و برای تجربه رنجی در سطح پایین تر تحریکم میکرد تا عطش خودش رو با خودآزاری من سیراب کنه. و من اسیر پنجه مالیخولیای مازوخیسم، این بار به دنبال رنجی که در اون حداقل حواس کمتری درگیر تجربه باشه و با امید به نجات بخشی محدودیت تخیل، به سراغ خنده سرخ رفتم. اما زهی خیال باطل... چون کتاب خنده سرخ تمام تصوراتم رو به چالش کشید و نظرم رو نسبت به تصویر جنون وحشت در کتابها عوض کرد. با خوندن این کتاب فهمیدم که کلمات هم میتونن به اندازه تصاویر هولناک باشن و وحشت واقعی رو جلوی چشم انسان بیارن، به طوریکه بازهم بوی گوشت درحال سوختن توی دماغ بپیچه و در بیداری کابوس ببینه؛ اما اینبار کابوسی بسیار هولناک تر، کابوس چهره ای مثله شده پوشیده از خون، با خنده ای سرخ و بی صدا که هرجا سر برمیگردونی روی صورت تک تک آدمها تکثیر میشه. «جنون و وحشت!» خنده سرخ با این دو کلمه شروع میشه، دو کلمه ای که میتونه تمام کتاب رو در خودش خلاصه کنه. اما کدوم نویسنده ای کتابش رو با این کلمات سهمگین شروع میکنه؟ آیا این یک هشدار نیست؟ هشدار به بشریت، به روح های حساس، روان های آزرده، و به تمام کسانی که هنوز معتقد به وجدان هستند. در جایی خوندم که "اگر مرگ میتونست شعر باشه، خنده سرخ میشد" یک جهنم سوزان که باعث میشه باخودتون فکر کنید چیزی زیبایی شناسانه در وحشت مرگ وجود داره... این اولین تجربه من از اندریف هستش، متاسفانه  با اینکه بارها اسم خودش و کتاب هاش رو از دوستان کتابخوانم شنیده بودم اما دیر سراغ این نویسنده بزرگ رفتم و اون رو شناختم؛ اونهم با چه کتاب عجیبی، و چه تجربه ناب و تأثیر گذاری شد. آندریف توی خنده سرخ داستان سرباز بی نام و نشانی رو تعریف میکنه که هر سربازی میتونه باشه و از جنگی میگه که هر جنگی در طول تمام تاریخ بشریت میتونه باشه. اون نشان می ده که انسانیت چقدر آسیب پذیره و میتونه در معرض وحشت و جنون شدید به چیزی تبدیل بشه که ازش می ترسه. و در نهایت انسان رو با این سوال تنها میذاره که چرا اینقدر توحش؟ چرا اینقدر دیوانگی؟ ...... ممنونم از زهرای نازنینم که کتاب رو با ترجمه آتش برآب بهم هدیه داد و باعث شد این نویسنده  به یکی از نویسندگان دیوانه محبوبم تبدیل بشه♡
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.