یادداشت مصطفی مَدمُلی

بر آستانه
        بر آستانه مه آلود پاییز
پیدا شدی
و در غبار سبز بهار
                     گم

خوش بود هرچه بود با تو
فقر، تشنگی، یخبندان
بی ترس و دلبرانه بود
حتی مرگ
                در کنار تو
من 
خنیاگر سرخوش
از جادوی تو می نواختم
می خواندم
می سرودم
و «تن پوش زنگاری ات»
زیبا ترین جامه جهان بود.


 
      

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.