یادداشت سید محمد بهروزنژاد

«به نام خد
        «به نام خدا»

//از دیدار شما خوشوقتم آقای گرین!//

«و در همین حال بمب‌افکن دیگری، زمزمه‌کنان، درست مثل جادوگری در رویای یک کودک، از جنوب ‌شرقی به سوی‌شان آمد و تکرار کرد:
«کجایید؟ کجایید؟ کجایید؟»

سال ۱۹۴۳ است و جنگ جهانی دوم به میانه رسیده که گراهام گرین، نویسنده برجسته انگلیسی، «وزارت ترس» را می‌نویسد.
زمان رویدادهای کتاب و نوشتنش یکسان است و  در جای‌جای رمان ردپای جنگ دیده می‌شود.
شاید همین نکته یکی از علت‌های موفقیت و ماندگاری کتاب باشد.
 به طوری که در سال ۱۹۴۴ یعنی تنها یک سال پس از انتشار، فیلمی از آن اقتباس می‌شود.

                                  *

«رو با خشمی که ناگهان بازگشته و همه وجودش را در بر گرفته بود، فریاد زد:«این یکی شوخی‌بردار نیست، شوخی‌بردار نیست.»

آرتور رو در یک جشن خیریه برنده یک کیک می‌شود. در همان ابتدا اعضای خیریه به طرز مشکوکی از او درخواست می‌کنند کیک را برگرداند و می‌گویند که اشتباهی پیش‌ آمده. او اما قبول نمی‌کند و آن را با خودش به خانه می‌بَرَد.
غریبه‌‌ای به خانه او می‌آید و تلاش می‌کند آرتور را مسموم کند و کیک را بدزدد اما همان لحظه خانه آرتور در بمباران نازی‌ها نابود می‌شود، اوضاع به‌هم می‌ریزد و او زنده از آنجا خارج می‌شود؛ در حالی که خانه‌ای ویران در پشت‌سر و گروهی آدم‌کش در پیش‌رو دارد...
ضرباهنگ داستان در مجموع به نحو دیوانه‌واری تند و سرشار از قتل و دسیسه است. بخش‌های انگشت‌شماری هم که اینگونه نیستند صرفاً دورخیزی برای سریع‌تر شدن هستند.
به اندازه‌ای که فصول پایانی مخاطب را میخکوب می‌کند.

                                     *

«بارها احساس کرده بود خودش به تنهایی عامل تمام جنایت‌های دنیاست و بعد با دیدن یک چیز معمولی_ یک کیف زنانه، چهره‌ای در آسانسوری که برخلاف جهت او درحرکت بود یا عکسی در روزنامه_ همه غرورش را از دست می‌داد و تنها حماقتِ کاری که کرده بود در وجودش جای می‌گرفت.»

   ضرباهنگ بالا باعث نمی‌شود نویسنده از پردازش اتفاقات و شخصیت‌های داستان غافل شود. شخصیت‌ها صرفاً ابزاری برای روایت داستان نیستند و هرکدام به نوبه خود تشخص دارند.
این مسئله برای هر دو سمت داستان صادق است و اصطلاحاً خیر و شر داستان عمیق و پرداخت‌شده ظاهر می‌شوند.
در رأس همه، شخصیت اصلی، جزئیات روانشناسانه کاملی دارد که در بخش‌های مختلف داستان تأثیر می‌گذارد. این موضوع خواننده را کنجکاو می‌کند که بیشتر درباره او بداند.
در این میان آرتور یک قوس شخصیتی را هم تجربه می‌کند.
در واقع معمای اثر و سفر شخصیتی آرتور          به زیبایی در هم تنیده می‌شوند و هردو یکدیگر را  کامل می‌کنند. بنابراین مخاطب هر لحظه به این دو پرسش محوری می‌اندیشد:
سرنوشت آرتور چه می‌شود؟
و معما چگونه حل خواهد شد؟

                                 *

«رو با تردید نگاه‌شان کرد ولی فکر کرد ادامه‌ زندگی بدون اعتماد و اطمینان یعنی زندانی بودن در بدترین سلول دنیا...»

عنصری که پا به پای هیجان‌انگیزی و شخصیت‌پردازی داستان جلو می‌آید ابهام آن است. درواقع ژانر کتاب را می‌توان جاسوسی_هیجان‌انگیز دانست. مانند سریع راندن در جاده‌ای مه‌آلود؛ هرقدر پیش می‌روی مسافتی را می‌بینی اما باز در مه هستی. معمایی ایجاد می‌شود و بعد حل می‌شود و نوبت به معمای دیگری می‌رسد. تا معمای نهایی کتاب؛ خروج از مه و روشنایی.
در این مسیر خواننده باید مثل یک کارآگاه رفتار کند: به همه جمله‌ها و  تک‌تک حرکات ریز و درشت شخصیت‌ها دقت و انگیزه‌ی آن‌ها را کاوش کند. البته که بعد از تمام این‌ها به احتمال زیاد باز هم فقط با پایان کتاب جواب سؤالاتش را می‌گیرد. و این نشانه نبوغ نویسنده است.

                                  ***

«یک‌به‌یک به سوی پایان زندگی‌اش روان بودند؛ به پایانی که یا مرگ بود یا بخشش، یا مجازات بود یا آرامش.»

پایان‌بندی رمان بسیار کار شده و دقیق است و نمی‌شود به سادگی آن را با کلمات مرسومِ شاد یا غم‌انگیز توصیف کرد.
همچنین ابهام حاکم بر اثر تا لحظه آخر وجود دارد و همین مطلب پایان‌بندی را پیش‌بینی ناپذیر می‌کند.

                                    ***

«با خودم فکر می‌کردم تنها انسان‌های آزاد روشنفکرانی مثل ما هستند؛ روشنفکرانی که به سنت‌ها احساسات وطن‌پرستی و خیال‌پردازی وابسته نیستند... ما که دنبال منفعت شخصی نیستیم تو این مملکت سهامی نداریم برایمان هم مهم نیست که ورشکست شود، این واقعاً توصیف خوبی است، قبول نداری؟»

گراهام گرین به نوشتن یک داستان هیجان‌انگیز اکتفا نکرده است و  در خلال داستان تأملاتش درباره موضوعات مختلف را وارد داستان کرده، به معنای عشق و ترحم، تقابل وطن‌پرستی و بی‌وطنی، پیوند سیاست و زندگی عادی و بسیاری مسئله کوچک و بزرگ دیگر نیز پرداخته است.
هنرمندی نویسنده در اینجاست که این تأملات با فضای داستان هم‌خوانی دارند و اصلاً باعث شعارزده شدن داستان نشده‌اند.

                                   ***

«تابلوهایی که روی دیوار بودند همه مال خانم پرویس بودند. یک تابلو درهم‌وبرهم از خلیج ناپل در غروب آفتاب و چند کنده‌کاری روی فولاد و تصویری از آقای پرویسِ سابق در یک یونیفورم عجیب و از مد افتاده مربوط به سال ۱۹۱۴. صندلی بدریخت، میزی که با یک رومیزی ابریشمی پوشیده شده بود و گیاه سرخس لبه پنجره، همه به خانم پرویس تعلق داشتند.»

توصیفات اثر بسیار جزئی و دقیق هستند و قلم گرین بسیار سینمایی است. به طوری که به راحتی می‌توان تمام مکان و شرایط صحنه داستان را تصور کرد. همه این ویژگی‌ها سبب شده اقتباس از آثار او کار دشواری نباشد.

                                                   ***

هنوز_حتی بعد از این یادداشت طولانی_ حرف برای گفتن بسیار هست اما همه را در یک جمله جمع می‌کنم:
«بخوانید «وزارت ترس» را که آمیزه‌ای باشکوه از تاریخ، سیاست، روانشناسی و هیجان است.»

پ.ن: این اولین یادداشت مطبوعاتی من است که در  سایت مجله میدان آزادی منتشر شد.
      
99

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.