یادداشت maedeh

maedeh

maedeh

1404/2/20

        از ابتدا که از ابتلا به هیولای سرطان مطلع می‌شوی، به جای پیگیری درمان و کارهای متداول در اینجور مواقع، شروع به نوشتن آخرین کتاب زندگی‌ات می‌کنی، ایده دیوانه‌واری‌ست.
ولی به حمیدرضا صدر، چنین کاری می‌آید، با نوشتن این کتاب گویی، مرگ را شکست داد.
در دو نقطه، از شدت گریه کتاب را کنار گذاشتم، اول جایی که صدر با تهران وداع می‌کند، می‌نویسد: «رهایت نمی‌کنم، همیشه همین اطراف خواهم بود. در یکی از خانه هایت که خوره‌های فوتبال در آن حرص می‌خورند و هورا می‌کشند،درکتاب‌فروشی های روبه‌روی دانشگاه»  دوم در مؤخره، جایی که غزاله صدر با پدرش وداع می‌کند، غزاله‌ای که سراسر کتاب تنها دغدغه پدرش بوده: «دقایق زیادی با هم بودیم من در آغوشت که داشت آرام‌آرام سرد می‌شد عطر مو و تنت مثل همیشه شیرین بود و بوی بهشت می‌داد.»
مانند جلد کتاب و رنگ فونت کتاب، یاد صدرِ نازنین سبز💚
چقدر عجیب و سخت بود، خواندن حرف‌های کسی که آگاهانه به سمت مرگ رفته؛ تلخ، دردناک، قابل تامل و زیبا در توصیف مرگ و در ستایش زندگی.
نوشتاری واقع گرایانه از رنج.

پ‌ن: کتاب را در سکوت بخوانید، با دستمالی به همراه، احتمال گریستن بسیار است.

      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.