یادداشت سعید بیگی

        این بار هم نمایشنامه‌ای خواندنی و جالب و در عین حال تلخ، دردناک و زهرآلود؛ از رابطۀ بین موجوداتی که در پسِ ظاهر انسانی آنها، جانورانی وحشتناک در هم می‌لولَند و زنده‌اند و به آسانی و سادگی می‌توانند، دیگری را چون یک موجود بی‌ارزش از سر راه خود بردارند و کَکِشان هم نَگَزَد!

در نمایشنامه‌های مک دُنا، با انسانی‌هایی معمولی روبروییم که سیاه یا سفید نیستند؛ اما در افکار، گفتار و رفتارهای آنها بیشتر سخنان و رفتارهایی را شاهدیم که به شدت انسان را از آنان، بیزار و متنفر می‌کند.

اگر کمی دقت کنیم، می‌توانیم برخی از این شخصیت‌ها را در اطراف خود ببینیم. کسانی که هیچ ایرادی در ظاهر و رفتار آنان دیده نمی‌شود، اما همین که کمی با آنان گفتگو و برخورد داشته باشی؛ از نیات و افکار نادرست و زشتشان آگاه می‌شوی و حالت بد می‌شود.

و سرآمدِ همۀ آنان کشیشی با وجدان و در عین حال الکلی که تصور می‌کند؛ با ورودش به این منطقه، نه تنها نتوانسته تغییری مهم در افکار، گفتار و رفتار اهالی به وجود بیاورد، بلکه خود او نیز گرفتار شده و کمابیش رنگ و بوی آنان را به خود گرفته است.

اما نکتۀ مهم این است که هنوز کشیش وجدانی بیدار دارد که گه‌گاهی او را با سرزنش‌هایش آزار داده و متنبه می‌کند تا کاری انجام دهد؛ اما تمام تلاش‌ها و کوشش‌های او بی‌نتیجه است و در نهایت زیر بار این عذاب وجدان، دست به کاری که پیش از این آن را نکوهش کرده، می‌زند و خودش را همانند تام مامور پلیس در دریا غرق می‌کند.

از طرفی می‌پندارد که هیچ دوست و رفیق یا کسی را ندارد که او را دوست داشته باشد، چون هیچ کسی به او ابراز علاقه نکرده است و شاید همین بی‌پناهی و بی‌رفیقی هم عاملی برای سوق دادنش به سوی مرگ خودخواستۀ نکوهش‌شدنی باشد.

بعد از خداحافظی کشیش، دخترکی که تلاش کرده تا برای او گردنبندی بخرد، متوجه می‌شود که او خودش را کشته و دچار بحران روحی و عصبی می‌شود و کارش به بیمارستان یا تیمارستان می‌کشد.

آدم‌های این قصه هم مثل بیشتر اهالی منطقه‌اند. دو برادر که یکی پدرش را به خاطر کینه‌ای قدیمی می‌کشد و برادر دیگر از او می‌خواهد که سهمش از ارث را به او واگذار کند تا برادرِ قاتل را به پلیس و دیگران لو ندهد.

واقعا این آدم‌ها چگونه می‌اندیشند؟ به نظرم فضای این منطقه بسیار تاریک و غم‌زده است و کمتر نشانی از رفتارهای مودبانه، انسانی، محبت‌آمیز و گرم می‌بینیم.

باز هم آدم‌های قصه به جهت سختی‌ها و آزارهایی که در گذشته دیده و کشیده‌اند، عقده‌ای شده‌اند و در صدد انتقام از طرف مقابل هستند.
      
131

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.