یادداشت محمد مهدی شفیعی
1403/11/1
این کتاب هم داستان فراموشی گرفتن یک پدربزرگه. که داره نوهاش رو کم کم فراموش میکنه. اما نوه و پسرش انقدر دوستش دارند که خودشون رو بهش..... مثل بقیه کارهای بکمن نثر روانی داره. و همینطور جملهها و اشارههای هوشمندانه. ترجمه هم خوب و روان بود از نظر من. از متن کتاب: "یادت میاد وقتی کوچیک بود و از تو پرسید چرا آدما به فضا رفتن؟" "آره، گفتم چون آدمها ذاتاً ماجراجو هستن. ما ناچاریم جستجو کنیم و کشف کنیم، این طبیعت ماست." "ولی دیدی که ترسیده، پس اضافه کردی: "تد، ما به این دلیل که از بیگانه ها میترسیم به فضا نمیریم. این کار رو میکنیم چون از تنهایی می ترسیم. تنها بودن تو کائنات به این بزرگی خیلی ترسناکه." وقتی آدمی رو فراموش میکنی یادت میره که اون رو یادت رفته؟ نه، یکوقتهایی یادم میمونه که یادم رفته. بدترین نوع فراموشی همینه..... این دومین داستان کوتاهی هست که از بکمن میخونم. هرچند که ناشر روی جلد نوشته رمان. قبلا از این داستان کوتاه دیگهی بکن یعنی و من دوستت دارم رو خوندم و بیشتر دوستش داشتم. بنظرم شما هم اگر قراره یکی از داستان کوتاههای بکمن رو بخونید با و من دوستت دارم شروع کنید. از اینجا هم میتونید نظر من رو درمورد <a href="https://www.goodreads.com/review/show/3992044382">کتاب و من دوستت دارم </a> رو بخونید :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.