یادداشت °•zari•°
1402/5/16
۴از۵⭐️ داستان از آنجا شروع می شود که روزی در میدان بازار کهنه،جوانی را که در قفس انداخته بودند،از دمشق می آورند و می گفتند که او ادعای پیامبری میکند.بازاریان جمع می شوند و در بین آنها ادویه فروشی است به نام ابن خالد که می داند ادعای پیامبری برای آن دروغ است و آن جوان شیعه حتما کاری برخلاف میل حکومت بنی عباس انجام داده است. حالا او کنجکاو می شود و به خاطر آشنایی که در زندان دارد،پیش آن جوان -ابراهیم- می رود تا اتفاق اصلی را از زبان خود او بشنود و........ __________________________________________ این داستان،مثل داستان رویای نیمه شب از همین نویسنده،شیرینه🥺🤌کتاب توام از تاریخ،مذهب،دین و عشق هست.آقای سالاری بسیار ساده،زیبا و دلنشین نوشته.بنظرم از نظر محتوایی و داستانی اوکی بود👌
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.