یادداشت علیرضا فراهانی

        این‌گونه می‌نویسم که کتاب «امیل» اثری نامتعارف و تا حدی فریبنده است و نزدیک‌ترین مدل به آن، «جمهور» افلاطون است، هرچند اختلافاتی نیز با آن دارد.

اثر افلاطون آشکارا گزارشی از گفت‌وگویی میان سقراط و چندین مرد جوان درباره ماهیت عدالت است که آنان را به بحث در باب تمامی مشکلات بنیادین سیاست و آموزش و نیز بسیاری موضوعات دیگر رهنمون می‌شود.

اما اثر روسو گزارشی از آموزش پسربچه‌ای به نام امیل به قلم مربی اوست که اندکی پس از تولدش، مسئولیت او را بر عهده گرفته است. در این اثر، مسائل سیاسی مسکوت مانده‌اند؛ گویی پیش از پرداختن به زندگی سیاسی، مهم است که فهم‌مان از دیگر امور را دوباره جهت‌دهی کنیم و دین نیز در زمره همین امور دیگر قرار دارد.

روسو امکان راه سوم را گشود و به همین دلیل بسیار خطرناک بود. مانند هابز، او ادعاهای حکومت دینی مسیحی را رد کرد و شک خود را در مورد انگیزه‌های روحانیون ابراز نمود. با این حال، او مزایای روان‌شناختی و سیاسی دین را نیز در فهم درست آن تصدیق کرد.

بر اساس شرح کتاب «امیل»، تا حدود پانزده سالگی، او در انزوا و تنها همراه با مربی‌اش بزرگ می‌شود. او والدینش را نمی‌بیند و دوستی از میان هم‌سن و سال‌های خود ندارد؛ هیچ‌کس آنجا نیست که بر اندیشه او دربارهٔ خود و محیطش سایه بیندازد. هر آنچه یاد می‌گیرد، از تجربه ناشی می‌شود.

او می‌آموزد که در طبیعت زنده بماند و به خودش متکی باشد و همچنین یاد می‌گیرد که باید به برخی محدودیت‌ها احترام بگذارد. دوراندیش می‌شود، اما چندان عاقبت‌اندیش نیست که نگران آینده شود.

دربارهٔ چند و چون امور عملی کنجکاو است، اما ابداً راجع به سرزمین‌ها و مردمان کنجکاو نیست؛ زیرا هرگز کتاب تاریخی نخوانده، نقشه‌ای ندیده و کره‌ای جغرافیایی را نچرخانده است. مربی این آموزش را از پشت صحنه هدایت می‌کند، بسیار شبیه عروسک‌گردانی که عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی را تکان می‌دهد. او کاری می‌کند که امیل درس‌هایش را یاد بگیرد، اما احساس نکند که در حال آموزش دیدن است. 

امیل هیچ برداشتی از اقتدار ندارد، چون هرگز با آن روبه‌رو نبوده است. هیچ تصوری از جهان طبیعی به مثابه یک چیز ندارد و تنها چیزهای طبیعی پیرامونش را محترم می‌شمارد. هیچ ذهنیتی از طبیعت انسان یا انواع مختلف آن ندارد و تنها خودش را می‌شناسد.

همچنین هیچ اندیشه‌ای راجع به الوهیت ندارد و ابداً مفاهیمی را که هدف عملی ندارند، نمی‌شناسد. امیل هرگز نسبت به پیوند الهی کنجکاو نبوده است، زیرا هیچ برداشتی از «خدا»، «انسان» یا «جهان» ندارد. امیل فیلسوف نیست؛ او به تنهایی همه کس است.

روسو انسان‌ها را از نظر اخلاقی بی‌اعتنا توصیف نکرد؛ بلکه ندای ستایش از وجدان خیرخواهی، احساس نوع‌دوستی، فضیلت و حیرت پرهیزکارانه را در مواجهه با خلقت خدا سر داد. برخلاف روحانیون مسیحی، او این کیفیات انسانی را به کارهای مربوط به لطف الهی یا خیر بودن ذاتی ایمان منتسب نکرد.

روسو قطب‌ها را واژگون کرد و مدعی شد که انسان طبیعتاً نیکوست و همین خیریت را در دین خود متبلور می‌کند. او عمیق‌ترین چالش مدرن را در برابر مسیحیت قرار داد، زیرا نخستین کسی بود که مزایای دین را بدون توسل به وحی به انسان عرضه کرد.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.