یادداشت arezo alipour
1404/1/28
● نبوغی در تبعید: ژولین سورل و جامعه ای که نمیبخشد: رمان سرخ و سیاه در جامعهای قرار دارد که در آستانهی تحولات عظیم اجتماعی و سیاسی است. دورانی که بحرانهای پس از انقلاب کبیر فرانسه، ساختارهای پیشین را به چالش کشیده و طبقات اجتماعی را دستخوش تغییر کردهاند. ژولین سورل، شخصیت اصلی داستان، به عنوان یک پسر از طبقهی فرودست، به طور غریزی در جستوجوی راهی برای فرار از فقر و دستیابی به اعتبار اجتماعی بود. ورود ژولین به کلیسا و پذیرش نقش کشیش، نه تنها به او این امکان را میدهد که در نردبان اجتماعی بالا رود، بلکه فرصتی است برای رسیدن به هویتی جدید در جامعهای که به او هیچ توجهی ندارد. در محیطهایی که ژولین وارد آنها میشود؛ چه کلیسا، چه دربار، چه روابط عاشقانه، از او توقع دارند همان باشد که از پیش تعریف شده: یک کشیش فروتن، یک خدمتکار فرمانبردار، یک عاشق ساکت. اما ژولین با ذهن پرسشگر و جاهطلبش، نمیخواهد در این نقشها حل شود؛ او میخواهد آنها را فتح کند. ژولین از نردبانهای زیادی بالا میرود، از یادگیری زبان لاتین و متون مذهبی، تا تسلط بر آداب و مناسبات اشرافی، تا به اتاقهایی برسد که جایگاه اجتماعیاش را تثبیت کنند. اما این اتاقها، این موقعیتها، به جای آنکه آرامش یا تعلقی به او بدهند، نوعی بیگانگی درونی را در او تشدید میکنند. نبوغ او درتقلید نیست، بلکه در نیروی درونیایست که مدام در پیِ معنایی فراتر از مناسبات معمول است و این همان چیزیست که جامعه تابِ دیدنش را ندارد. ما نیز مانند ژولین، در تقلای بالا رفتن از نردبانهایی هستیم که شاید به هیچ طبقهی امنی نرسند. میان خواستههای درونی و انتظارات بیرونی سرگردانیم؛ در جهانی که مدام از ما میخواهد "یکی مثل بقیه" باشیم، اما دلمان میخواهد چیزی دیگر باشیم،چیزی که هنوز نامی برایش نداریم. و شاید حقیقت تلخ همین باشد: که در عصر ما، نبوغ اغلب بیصداست، رؤیاها بیسرانجاماند، و زیستن در مرز میان آنچه هستیم و آنچه باید باشیم، خود شکلی از تبعید است. تبعیدی بینقشه، بیمرز، اما پر از اشتیاق. ط.علی پور بهار ۱۴۰۴
(0/1000)
arezo alipour
1404/1/29
0