یادداشت 𝐻𝑒𝑙𝑖𝑎

        زنگ آخر معلم نداشتیم . کتابم رو با خودم برده بودم که اگر وقت خالی ای بود بخونمش . یادمه وقتی صفحه های آخر رو می خوندم صدای مدیرمون که داشت یک چیزی می گفت از بلندگو می اومد . از دست ناستنکا ناراحت شده بودم ولی الان که فکرش رو میکنم اگر من هم جاش بودم فردی که یک سال عاشقش بودم ، یک سال منتظرش بودم رو ول نمی کردم .
اگر هم من نگم واضحه که کتاب خوبیه . با اینکه به تنهایی راوی نبودم اما کاملا می تونستم درکش کنم .
اولین کتابی بود که از داستایفسکی می خوندم و خوب تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.
      
6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.