یادداشت zara pourhoseyn
دیروز
روایتی از خون دل خوردن های یک زن برای زندگی اش... برای شوهر آزادی خواهَش که خود را در راه آزادی و ایستادگی در برابر ظلم فدا کرد... شوهری که فقط "حق" خود و مردمش را میخواست... که عقیده اش "زیر بار اجنبی نرفتن" بود... تلاش شوهر برای حفظ سرزمینش، خاکش، وطنش... و دلهره های زن بابت عشقش، مردش، بچه هایش... چه دوران سختی؛ که نمیگذارد زنی سر راحت به بالشت بگذارد که مبادا اتفاقی بیفتد، که نکند مَردَم چیزیش بشود... چه دورانی! فقر، قطحی، جنگ، هجوم اجنبی، آشوب... "در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی...؟!"
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.