یادداشت فاطیما بهزادی

        رمان مسخ می‌تونه استعاره‌ای عمیق از فروپاشی روانی یک انسان در برابر فشارهای جامعه، خانواده و وظیفه‌گرایی بیمارگونه باشه. گره‌گور نه تنها تبدیل به حشره می‌شه، بلکه از درون هم فرو می‌پاشه.
از دید یک روانشناس، این رمان تصویری تلخ از فردی است که هیچ‌گاه برای خودش زندگی نکرد و در نهایت، در بی‌صدایی مطلق از بین رفت.

در مسخ، کافکا نه‌تنها داستانی سوررئال روایت می‌کند، بلکه لایه‌های روانی عمیقی را هم به تصویر می‌کشد که می‌توان از نگاه روان‌شناختی بررسی‌شان کرد:
 ۱. خودبیگانگی و هویت
 ۲. فداکاریِ بیمارگونه و کمال‌گرایی
۳. روابط خانوادگی سمی
 ۴. افسردگی و انزوا

مضامین اصلی:

بیگانگی (Alienation): گره‌گور پس از مسخ شدن، نه تنها از جامعه بلکه از خانواده‌اش نیز طرد می‌شود. این بیگانگی نشانه‌ای از وضعیت انسان مدرن در دنیایی بی‌رحم و بی‌معناست.

فشارهای اجتماعی و وظیفه‌گرایی: گره‌گور پیش از مسخ شدن، تنها نان‌آور خانه است و خودش را فدای آسایش دیگران می‌کند. اما وقتی دیگر مفید نیست، ارزشش از دید خانواده از بین می‌رود.

پوچی (Absurdity): واکنش سرد و تدریجی اطرافیان به این اتفاق عجیب، نشان‌دهنده دنیایی است که در آن منطق و احساسات انسانی جای خود را به بی‌تفاوتی داده‌اند.


نتیجه‌گیری:
مسخ تصویری تاریک اما عمیق از انسانِ گرفتار در ساختارهای اجتماعی، خانواده و خودبیگانگی‌اش ارائه می‌دهد. این داستان، استعاره‌ای است از زوال انسان در جهانی که ارزش او به سودمندی‌اش وابسته شده است.
      
68

20

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.