یادداشت مینا
1404/5/4
داستان کوتاه و قشنگی راجع به غم فقدان، اینکه قلبتو روی همهچی ببندی، و در نهایت اینکه چجوری اون شور زندگی به آدم برمیگرده. *اسپویل* این داستان در مورد دختر کوچولوی کنجکاویه که طعم فقدان رو میچشه، و تصمیم میگیره قلبشو بذاره تو یه بطری و بندازه دور گردنش ولی در عوض این کار همهی اون شور و حال و کنجکاویش در مورد جهان رو از دست میده. *پایان اسپویل* این داستانای کودکان چه میکنن با آدم! این همه مفاهیم عمیقو تو چند صفحه نقاشی و با چند جملهی ساده به آدم یادآوری میکنن و به بچهها یاد میدن.... خیلی دوسش داشتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.