یادداشت میم‌ مهرابی

خاطرات یک آدم کش
        اول‌قصه، مثل رینگ‌بوکس می‌ماند. ضربه‌های پی‌درپی و کوبنده و نفس‌گیر. رفته‌رفته خسته می‌شود، عرق پاک می‌کند و کنار می‌کشد.
.
"هاکیم" انتخاب‌سوژه‌ی خوبی رو داشته: قاتلی که زوال‌عقل دارد و می‌کُشد. گاهی از قتل‌هایش می‌نویسد، اما روزبه‌روز همه‌چیز برایش محوتر می‌شد. درست مثل کتاب(!): کم‌بودن انگیزهای قتل و خون‌و‌کشتاری، روایتی که از این شاخه‌به‌آن‌شاخه می‌پرد، انسجامی که از بین رفت و درآخر ضربه‌کاری پایان‌قصه که زننده بود!
.
اما برای کوتاه‌خوانی‌های وقت‌های بی‌حوصلگی روش حساب‌بازکنید.
      
1

32

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.