یادداشت کوثر یوسفی

نفس گیر بو
        نفس گیر بود، خیلی زیاد هم (!) قرار گذاشته بودم هرطور شده شهریور تمامش کنم درگیر خوابگاه شدم فرجه هفته اول مهر را دادم امروز تمام شد‌‌. خیلی سخت بود خواندنش نه که قلم نویسنده الکن باشد، نه... داستانش سنگین بود برای قلب آدمیزاد (!) 
اما خواندنی بود 
وقتی می‌خواندم به این فکر میکردم یک روزهایی یک لحظاتی آدم حس میکند دیگر تمام شد دیگر هیچ چیز شبیه اولش نمیشود اما خدا چه مهربان پروردگاری است که هیچ وقت هیچ وقت ما را رها نمی‌کند گاهی ما را در مسیری میگذارد و به سبب تجربه آن مسیر توفیقهایی را قسمتمان میکند که خیالش را هم نمی‌کردیم.
داستان آقای خسرو از جنس همین لحظات است 
از جنس لحظاتی که انگار به آخر رسیده غافل از اینکه شروع یک مسیر بی پایان است

این گزارشی از پنج از پنج قرار تابستانه من است . 
درست است حوالی مهر چرخ می‌زنیم اما هوا شبیه تابستان است اصلا 😒

۴ مهر ۳
      
25

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.