یادداشت عین راء
1404/1/24
فکر نمی کردم انقدر زود تمام بشود. به خودم آمدم دیدم کتاب تمام شده است. من همیشه به این فکر می کردم که چطور دلشان می آمده و جرئت می کردند به خانواده شهدا خبر شهادت را بدهند؟! بدتر اینکه برای تسلیت و دلداری بروند؟! توی این کتاب جوابش را پیدا کردم. قاعده ی شهید دادن با از دست دادن مال و اموال متفاوت است. عاشقانه هایش را چه قدر دوست داشتم. چه قدر دلچسب بود. اینکه سبب مسلمان شدن کسی بشوی. اینکه آن مسلمان، خیلی مسلمان باشد. اینکه این واقعه ضمن ازدواج باشد. اینکه هنوز آن مسلمان، بعد از سالها، تو را دوست داشته باشد. واقعا جذاب است. نیست؟! حمید حسام باز هم گل کاشت. نمی دانم خاصیت قلم اوست یا داستان جذاب است یا هر چیز دیگری! نمی دانم. کتاب خوش خوان و خوش حال کننده تحویل می دهد. من دست گرفتم که شروعش کنم فقط، نمی دانستم به این زودی تمام می شود. خستگی ناپذیری این مادرشهید واقعا ستودنی بود. خجالت کشیدم از خودم. روزهای اول انقلاب چه قدر جذاب بوده. چه قدر شخصیت آقای بابایی جذاب بوده. و چه قدر «چه قدر» های دیگری که در این کتاب ریخته. خواندن کتاب برای همه خوب است. زن و مرد. خصوصا آقایان. خجالت بکشند از تنبلی. خصوصا خانم ها. الگوی دم دست پیدا کنند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.