یادداشت
1400/12/1
«مانده بودم در ایران و از روی کوهها به مرز نگاه میکردم. خاک را مشت میکردم و مشتم را به زمین میکوبیدم و برای تن معشوق جوانم ضجه میزدم... لرزش دستهام از همان جا شروع شد.» «کورسرخی» روایتی از جان و جنگ است، پیرامون مرز. روایتی ژرف از خشونت و آسیب، از آنچه آن سو و این سوی مرز، و درست روی مرز، بر آدمیان رفته و میرود: از جوانی افغان که با شنیدن خبر مرگ پدر، خود را به ایران رسانده تا دست کم پدری مرده داشته باشد، از معشوقی که با بودای بامیان از دست رفته، از عبور پنهانی از مرز و دستخالی رها شدن در خاکی که نمیشناسی و از امید به بازسازی میهنِ جنگزده؛ و کجاست این میهن؟ انگار وطن برای «مهاجر» و «مرزنشین» فرمی دارد بدون محتوا و از این روست که مدام گرفتار تولید محتوا میشود. کتاب با زبانی شفاف (و گاه کلماتی تازه و دلنشین) در فصلهایی کوتاه، مجموعهای از تصاویری به یادماندنی پیش روی مخاطب میگذارد از آسیبهای جنگ بر کسانی که سرباز هم نیستند. البته که در فصلهای نخست با تصاویری دهشتناک و گاه آزارنده مخاطب را میخکوب میکند: دختری که دستش میان دندانهای مصنوعی پدر به خون افتاده یا مادری بیسر که برای درخواست کمک به حیاط دویده… اما هر چه پیشتر میرویم، تصاویر اگرچه مهربانتر اما ژرفتر میشود: انسان در بزنگاه پرسشهای هستیبرانداز. گرچه، هر جا زندگی هست تصاویر شیرین و دلچسبی هم هست؛ مثلاً کودکانی که بر گنبدی بازی میکنند: تخمینِ چشمیِ فاصله با پایتخت دیگر کشورها از روی بام، کشف لانهی مورچهها، شمارش عنکبوتهای روی گنبد، دنبال کردن رد مارهای کویر تا زیر بوتههای زرشک، و البته… شکار عقرب. راوی، چون «مرزنشین» است، افغانها را از فاصله میبیند و ایرانیها را هم. اما گاه چونان به درون هر دو نقب میزند که گویی از خودت به تو نزدیکتر است: «دوربین روی چشمهام زوم کرده بود و مردمکهایم دودو میزد. با چشمهای هراسان به جای دوری خیره بودم و انگار چیزی را جستوجو می کردم. مستأصل و بلاتکلیف و متناقض، تمام تلاشم را برای بازی ٬من ایرانیام٬ کرده بودم اما در شکار دوربین لو رفته بودم، بیشتر از آنچه حتی خودم از خودم میفهمیدم.» و بدینسان کتابی که ممکن بود تنها روایت خشونت و آسیب در زندگی مرزنشینان باشد، نه تنها تو را با وجهی از گذشته و امروز ایران و افغانستان، که با حفرههایی از درون خودت رو به رو میکند، که فکر میکردی میشناسی و نمیشناختی. سفری فراموشنشدنی که در آن عالیه عطایی دستت را میگیرد و به عمق خراسان میبرد، با ۹ بازدید: ۹ روایت کوتاه که در کتاب «کورسرخی» گرد هم آمده و نشر چشمه آن را در ۱۳۱ صفحه روانه بازار کرده است.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.