یادداشت رعنا حشمتی
1402/2/11
3.9
4
سایبان سرخ بولونیا برام کتاب خاصی بود. همون زمانی که داشتم «از آ به خ» رو میخوندم توی کتابفروشی دیدمش و خریدمش. گفتم ایول، یه کتاب دیگه از جان برجر. درهمون لحظات اول متوجه شدم که یکی دیگه از نویسندههای محبوبم رو پیدا کردم. کسی که میتونه زندگی رو لمس کنه و به کلمه درش بیاره. با مقدمه محسن آزرم اشک ریختم، و بنظرم خیلی خاص و فوقالعاده نوشته شده برای این کتاب. انگار باعث شده که دیده بشه. حسش کنی. «حافظه، آنگونه که کراکوئر نوشته، پر است از شکافهایی که ارزشی برای تقویم و تاریخ قائل نیستند. چه اهمیتی دارد که قبل از آن لحظهای که در حافظه نقش بسته چه اتفاقی افتاده؟ و چرا لحظهای بعد آن باید برایمان مهم باشد؟ اگر اهمیتی داشت لابد مثل این لحظه آن یکی را هم به یاد میآوردیم. «ناداستان خلاق» یا «ناداستان روایی» را گاهی به حافظهای شبیه میدانند که هرچند نشانی از واقعیت در آن پیداست نمیتوان کاملا به آن اعتماد کرد؛ چون ذهن هر آدمی در گذر زمان چیزهایی را کنار میگذارد و چیزهای تازهای به آنچه در ذهنش مانده اضافه میکند. سایبان سرخ بولونیا شرح دستاولی است از آنچه جان برجر نویسنده (جان برجر پیر) از سالهای دور (سالهای نوجوانی یا جوانی) به یاد میآورد؛ بیآنکه نوشتهاش شباهتی به «زندگینگاره» پیدا کند. نوشتهای که بین گذشته و حال در رفتوآمد است اما لحظهای به خوانندهاش قول نمیدهد که در این رفتوآمدهای پیوسته نظموترتیبی را رعایت کند. میتوان به گذشته رفت و ماند؛ دعوت گذشته را هیچوقت نمیتوان رد کرد. میتوان با به یادآوردن لحظهای، یا جملهای، اصلا از ذهن و خاطره بیرون زد و به جستوجوی چیزی در تاریخ برآمد و مگر تاریخ، این روایت مکرر، چیزی جز لحظههای مدام تکرارشدهای است که کمکم در حافظهٔ جمعی جا خوش کردهاند؟»
12
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.