یادداشت پیمان قیصری

        
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده‌ام دل تنگم
راز گل کردن من، خون جگر خوردن بود
از درآمیختن شادی و غم دل تنگم
خوشه‌ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم
گرچه بخشید گناه پدرم آدم‌ را
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم
حال در خوف و رجا رو به تو برمی‌گردم
در قدم دلهره دارم دو قدم دل تنگم
نشد از یاد برم خاطره‌ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم دل تنگم

ه***ه

مرا بازیچه‌ی خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را
خیانت قصه‌ی تلخی‌ست اما از که می‌نالم
خودم پرورده بودن در حواریون یهودا را...
      
79

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.