یادداشت دریا
3 روز پیش
چرا تا انجیل سراسر نور و عشق و مهربانی هست، آدم باید بره سراغ کتابی مثل سیروسلوک زائر که سراسر دربارهی گناه و عذاب و جهنم و چنین مزخرفاتیه؟ اول داشتم فکر میکردم خدا باید برای افرادی مثل جان بانیین و بعضی معلمای دینی که خودش و ادیانشو اینقدر ناجور و پلید معرفی میکنن، یه عذاب درست و حسابی در نظر بگیره، بعد که زندگی جان بانیین رو خوندم دیدم بدبخت خودش یه قربانی بوده. وقتی تو جامعهای زندگی کنی که از اول زندگی بهت احساس گناه تزریق کنه، قطعا وقتی خودتو از این منجلاب نجات ندی، در بزرگسالی اونقدر شدید میشه که خودت میشی یکی مثل همونایی که این بلا رو سرت اوردن، حتی بدتر، مثل جان بانیین. میدونستید از احساس گناه شدیدی که داشته این کتابو نوشته؟ تو رو خدا هر چیزی که به اسم دین به خوردتون میدن رو نپذیرید. به بچههاتون قبل از هر چیز یاد بدید تفکر انتقادی داشته باشن. مشکلات فراوونی اطرافمون هست، بیشترش برای اینکه چیزیو که بهمون میگن باور میکنیم. همچنان هم همینجوریم. فقط حرفا عوض شده. فکر میکنیم این خودمونیم که داریم تصمیم میگیریم و تفکراتمونو انتخاب میکنیم، ولی هنوز که هنوزه اینجور نیست. هزاران چیزی که میبینیم، میخونیم و میشنویم داره ما رو کنترل میکنه. خیلی عصبانی شدم دیدم این کتاب مسخره رو با کتابای بزرگانمون مثل عطار یا سنایی یا سهروردی جان مقایسه کرده و میگه سیروسلوک زائر بین مسیحیا مثل منطقالطیر بین مسلموناست. سیروسلوک زائر داره بدیهیات فرعی دینو خیلی خیلی بزرگ میکنه و اصل دین جا میزنه و چیزای زیادی رو نادیده میگیره و به این واسطه مشکلات دیگهای به وجود میاره مثل خودبرتربینی و قضاوت درمورد ایمان دیگران و غیبت و... این کاریه که بعضی معلمای دینی هم انجام میدن... اما آدم حسابیای ما مثل عطار، سهروردی، مولانا و بقیهشون دارن درمورد مسائلی حرف میزنن که باید مدتی از روی اسلام میگذشته تا معدود آدمایی پیدا بشن که بتونن بفهمنش. دارن رموز پیچیده رو کشف میکنن که هیچکس قبل از اون بهش فکر هم نکرده بوده، عطار کشف میکنه که: بوَد شش روز دور شش پیمبر مرا تعلیم قرآن گشت یاور و مولانا میگه که: شیشه یک بود و به چشمش دو نمود چون شکست او شیشه را، دیگر نبود داستان مرد احوَل (دوبین) رو تعریف میکنه که بفهمونه دین موسی و عیسی یکیه. اون غرضورزی که حجاب جلوی چشمشو گرفته دوتا میبیندشون. و سنایی که میگه: گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا واقعا چجوری روشون شده چنین مفاهیمی رو با کتاب سیروسلوک زائر مقایسه کنن که همهی حرفش اینه که کارای بد نکنید در حالی که شخصیت اصلیِ مثلا خوبش، بدترین اشتباهات رو داره، یعنی دیگرانو قضاوت میکنه و بهشون تهمت میزنه که این دو کار نشوندهندهی اینه که خودشو برتر میبینه: ای نابخرد یه یقین تو نادانی. بارها تو را اندرزها نمودم، افسوس به دور افکندی و دانی، که از شیطان در اعمالت پیروی میکنی. (از متن کتاب) یا یه مورد دیگهش چه وحشیگریای رو ترویج میده: بگذارید به دار آویخته باشند تا بپوسند و جنایات ایشان برای همیشه علیه ایشان باشد. بر دار بودن ایشان مطلوب است. (از متن کتاب) خداوکیلی کجای این حرف شبیه دیانت مسیحی، شبیه انجیل یا شبیه رفتار حضرت مسیحه؟؟؟ و در یک کلام میشه این کتابو توی این جمله که بعد از تموم شدنش و دربارهی عقاید جان بانیین اومده خلاصه کرد: گناه جهنم است، گناه همچون کرم است، گناه آتش است و برای آنکه در آتش جهنم نباشیم، بهتر است که از گناه بپرهیزیم. (وااای چه جملهی عمیق و تاثیرگذاری... من دیگه از این به بعد آدم خوووبی میشم!!!) یه مورد دیگهش تاکیدش به دوری از دنیا و مادیاته. ما توی این دنیا اومدیم و قراره از چیزایی که خدا برامون اینجا گذاشته استفاده کنیم. اگه قرار نبود به مادیات توجهی داشته باشیم، اصلا آفریده نمیشدن، یا ما اینجا نبودیم. از اول تو همون عوالم روحانی میذاشتمون. بخشی از ما جسممونه و نیازهای مادی داره و این کاملا طبیعیه. اصلا چیز بدی نیست. اونایی هم که میگن باید ازش فرار کرد، احتمالا میخوان بمونه برای خودشون. و اتفاقا همین مادیاته که میتونه باعث خیلی از روحانیات بشه. بخشی از مشکل این دنیا تقسیم ناعادلانهشه، توی زمینههای مختلفش از اقتصادی تا تحصیل و شکوفایی استعدادها و... که وظیفهی ماست اصلاحش کنیم و اتفاقا وقتی میتونیم این کارو کنیم که بهش نزدیک بشیم. و به این کتاب میگه کتاب عرفانی!!! خدایا اصلا نمیدونن عرفان چی هست. عرفان یعنی شناخت. و نویسندهی این کتاب سر مویی درمورد دیانت مسیحی شناخت نداشته. نکتهی آخری که توی این کتاب اذیتم میکرد خودمحوری بود. فرقی نداره در راه دین باشی یا دنیا یا تونسته باشی تعادل بینشون برقرار کنی، وقتی فقط به فکر رشد خودت باشی تو اون حیطه یا فوقش امر به معروف و نهی از منکر کنی (معروف و منکری که بهت گفتن و درمورد درست یا غلطش فکر هم نکردی)، بود و نبودت توی این دنیا فرقی نداشته. اگه قرار بود خدا ما رو اینجوری بسنجه که چقدر خودمون رشد کردیم، روی یه کره، تنها میآفریدمون، نه به صورت اجتماع. نیومدیم توی این دنیا که زندگیمونو صرف رشد و تعالی توی زمینههای مختلف کنیم و بعد بمیریم. اومدیم که ردپایی از خودمون بذاریم. تاثیر مثبتی روی دنیا ایجاد کنیم. این جهان قبل از اومدن ما و بعد از رفتنمون تفاوتی درونش ایجاد شده باشه. برای آدمای دیگه بهترش کنیم. این نگاه توی این کتاب اصلا وجود نداشت. ترجمهش هم بد بود، اشکالات تایپی و نگارشیش فراوان بود. مثلا شخصیت واقعگرایانه رو نوشته شخصیت واقعگرانه. از این جور مشکلات زیاد بود که نشوندهندهی عدم تسلط به زبان فارسیه که برای ترجمه اهمیت خیلی زیادی داره. یه جاهایی جمله طولانی شده بود یه فعلو جا انداخته بود، یه جاهایی اشتباهات خندهداری داشت مثل قدّسیان. آدم نمیدونه منظورش قدّیس بوده یا قدسی و یه عالمه اشکال رو اعصاب دیگه. متاسفانه مجبور بودم تا آخرش بخونم و نمیدونم چه گناهی کرده بودم که خدا این عذابو برام فرستاد که مجبور باشم چنین کتابی رو بخونم. اگه به حرف من گوش میکنید که وقتتونو تلف نکنید برای چنین مزخرفاتی، اگه هم میخواید تلف کنید، حداقل یه کتاب علیهش بنویسید. من حالشو نداشتم.
(0/1000)
دریا
دیروز
0