بریده‌های کتاب سوگلی ‌او؛

کای- «قول می‌دی اون‌قدر زنده بمونی که خودت از پشت بهم خنجر بزنی؟» پیدین- «هدف اصلی‌ام همینه شاهزاده.»

او مظهرِ واقعیِ یک تصمیم بد است. ترکیبی از خطر و آرزو. مرز باریک میان کشنده‌بودن و ملکوتی‌بودن. ومن احساس می‌کنم که دارم غرق می شوم.

خسته بودم. خسته از تلاش برای تظاهر به چیزی که نبودم، حال آنکه اصلا کسی خبر نداشت چه هستم.

ای‌کاش که مرگ مراعات عهد و پیمان‌ها می‌کرد

برای تمام دخترانی که در زندگی احساس ناتوانی کردند.

او پادشاه است و من قاتل

جهنم خالی‌ است و همه‌ی شیاطین این جا هستند.