بریده کتابهای ـدُژَم ـدُژَم 1403/6/4 بر باد رفته (جلد ۱) مارگارت میچل 4.2 24 صفحۀ 397 "همهرا در ذهن حک میکرد- چون هفتهای بود که زود میگذشت و جنگی بود که تا ابد ادامه مییافت.″ 0 3 ـدُژَم 1403/6/3 بر باد رفته (جلد ۱) مارگارت میچل 4.2 24 صفحۀ 305 «سروان باتلر، خودت رو به کل فراموش کردی.» «حتی یک لحظه هم خودمو فراموش نکردم، اونم وقتی تو با من میرقصی؟..» 0 2 ـدُژَم 1403/5/25 بر باد رفته (جلد ۱) مارگارت میچل 4.2 24 صفحۀ 100 کائنات را پذیرفته بود و جایگاه او در آن، هرجا که بود، به موسیقیاش، کتابش ودنیای بهترش مربوط میشد. 0 2 ـدُژَم 1403/5/17 سقوط آلبر کامو 3.8 46 صفحۀ 116 در پایان هر آزادی، حکمی صادر شده؛ به همین دلیل است که آزادی برای حمل کردن بسیار سنگین است، به ویژه هنگامی که آدم در آتش تب میسوزد یا رنج میبرد و یا هیچکس را دوست ندارد. 0 2 ـدُژَم 1403/5/5 سقوط آلبر کامو 3.8 46 صفحۀ 69 برای اینکه آدم دیگر مورد بدگمانی نباشد، خیلی ساده باید بمیرد. 0 3 ـدُژَم 1403/5/5 سقوط آلبر کامو 3.8 46 صفحۀ 69 ″آدمها ، با دلیلهاتان، با درستی گفتارتان و وخیم بودن درد و رنجهاتان متقاعد نمیشوند، مگر موقعی که بمیرید.″ 0 3 ـدُژَم 1403/4/27 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 304 «گریه نکن خواهرم. در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت.» «و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟» 0 0 ـدُژَم 1403/4/26 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 256 "به پیرسوک گفتند چرا زمستان نمیآیی؟ گفت: مگر تابستان چه گلی بهسرم زدید؟" 0 5 ـدُژَم 1403/4/25 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 245 «خیال میکنید، آدم دلش نمیخواهد حرف درست بزند و کار درست بکند؟ ولی وقتی در سراشیبی افتاد، دیگر افتاده، باید فرو برود...» 0 4 ـدُژَم 1403/4/23 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 196 «اگر من یک تن باشم و تنها و دشمن باهم باشد و هزارتا به میدان پشت نمیکنم...» 0 15 ـدُژَم 1403/4/23 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 193 «دست، وسیلهٔ وسیله هاست.» 0 0 ـدُژَم 1403/4/20 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 122 <به این نتیجه رسیدهام که هیچ چیز را نمیتوانم تغییر بدهم...> 6 44 ـدُژَم 1403/4/14 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 207 "Dreams don't come true on End Days." 0 0 ـدُژَم 1403/4/13 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 205 "not even after everything goes dark for me, like an empty night sky." 0 0 ـدُژَم 1403/4/13 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 196 "What's the point of Death-Cast if you're too scared to live?" "This is your End Day, Valentino. only you can make the call on what to do." 0 0 ـدُژَم 1403/4/12 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 186 "I already look alive and well because I'm alive and well." 0 1 ـدُژَم 1403/4/12 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 186 "I don't know why life wants me dead." 0 1 ـدُژَم 1403/4/12 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 177 Gloria thinks things will change. She hopes she's not wrong. 0 1 ـدُژَم 1403/4/9 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 138 "calling us Deckers feels too intellectual. We're zombie. the living dead." "That's too morbid." "Dying is morbid, Orion." 0 0 ـدُژَم 1403/4/8 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 109 I'm going to live; But first,he has to die. 0 1
بریده کتابهای ـدُژَم ـدُژَم 1403/6/4 بر باد رفته (جلد ۱) مارگارت میچل 4.2 24 صفحۀ 397 "همهرا در ذهن حک میکرد- چون هفتهای بود که زود میگذشت و جنگی بود که تا ابد ادامه مییافت.″ 0 3 ـدُژَم 1403/6/3 بر باد رفته (جلد ۱) مارگارت میچل 4.2 24 صفحۀ 305 «سروان باتلر، خودت رو به کل فراموش کردی.» «حتی یک لحظه هم خودمو فراموش نکردم، اونم وقتی تو با من میرقصی؟..» 0 2 ـدُژَم 1403/5/25 بر باد رفته (جلد ۱) مارگارت میچل 4.2 24 صفحۀ 100 کائنات را پذیرفته بود و جایگاه او در آن، هرجا که بود، به موسیقیاش، کتابش ودنیای بهترش مربوط میشد. 0 2 ـدُژَم 1403/5/17 سقوط آلبر کامو 3.8 46 صفحۀ 116 در پایان هر آزادی، حکمی صادر شده؛ به همین دلیل است که آزادی برای حمل کردن بسیار سنگین است، به ویژه هنگامی که آدم در آتش تب میسوزد یا رنج میبرد و یا هیچکس را دوست ندارد. 0 2 ـدُژَم 1403/5/5 سقوط آلبر کامو 3.8 46 صفحۀ 69 برای اینکه آدم دیگر مورد بدگمانی نباشد، خیلی ساده باید بمیرد. 0 3 ـدُژَم 1403/5/5 سقوط آلبر کامو 3.8 46 صفحۀ 69 ″آدمها ، با دلیلهاتان، با درستی گفتارتان و وخیم بودن درد و رنجهاتان متقاعد نمیشوند، مگر موقعی که بمیرید.″ 0 3 ـدُژَم 1403/4/27 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 304 «گریه نکن خواهرم. در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت.» «و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟» 0 0 ـدُژَم 1403/4/26 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 256 "به پیرسوک گفتند چرا زمستان نمیآیی؟ گفت: مگر تابستان چه گلی بهسرم زدید؟" 0 5 ـدُژَم 1403/4/25 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 245 «خیال میکنید، آدم دلش نمیخواهد حرف درست بزند و کار درست بکند؟ ولی وقتی در سراشیبی افتاد، دیگر افتاده، باید فرو برود...» 0 4 ـدُژَم 1403/4/23 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 196 «اگر من یک تن باشم و تنها و دشمن باهم باشد و هزارتا به میدان پشت نمیکنم...» 0 15 ـدُژَم 1403/4/23 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 193 «دست، وسیلهٔ وسیله هاست.» 0 0 ـدُژَم 1403/4/20 سووشون سیمین دانشور 4.1 129 صفحۀ 122 <به این نتیجه رسیدهام که هیچ چیز را نمیتوانم تغییر بدهم...> 6 44 ـدُژَم 1403/4/14 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 207 "Dreams don't come true on End Days." 0 0 ـدُژَم 1403/4/13 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 205 "not even after everything goes dark for me, like an empty night sky." 0 0 ـدُژَم 1403/4/13 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 196 "What's the point of Death-Cast if you're too scared to live?" "This is your End Day, Valentino. only you can make the call on what to do." 0 0 ـدُژَم 1403/4/12 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 186 "I already look alive and well because I'm alive and well." 0 1 ـدُژَم 1403/4/12 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 186 "I don't know why life wants me dead." 0 1 ـدُژَم 1403/4/12 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 177 Gloria thinks things will change. She hopes she's not wrong. 0 1 ـدُژَم 1403/4/9 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 138 "calling us Deckers feels too intellectual. We're zombie. the living dead." "That's too morbid." "Dying is morbid, Orion." 0 0 ـدُژَم 1403/4/8 The First to Die at the End آدام سیلورا 3.9 0 صفحۀ 109 I'm going to live; But first,he has to die. 0 1