بریدههای کتاب Fereshteh Fereshteh 1404/4/18 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 201 صفحۀ 180 «شجاعت این نیست که نترسی؛ شجاعت اینه که با وجود ترس قدم برداری.» 0 3 Fereshteh 1404/4/17 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 200 " و روزگار چه بازی بدی با ما داشت." - سال بلوا | عباس معروفی 0 0 Fereshteh 1404/4/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 417 صفحۀ 150 - اما نیرویی او را وا میداشت بگریزد؛ به گوشهای کنجی جایی دور از شهر جایی دور از آدمها. - سمفونی مردگان | عباس معروفی 0 0 Fereshteh 1404/4/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 417 صفحۀ 200 -به دنبال چه میگردی؟ +به دنبال خودم. 0 0 Fereshteh 1404/4/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 417 صفحۀ 100 «من در شهری زندگی میکنم که مردمش به جای دوست داشتن، یکدیگر را تحمل میکنند.» 0 2 Fereshteh 1404/4/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 417 صفحۀ 54 «مرگ، موهبتی است که زندگی به آدمی میبخشد؛ اما آدمی آنقدر از آن وحشت دارد که هرگز حاضر نیست در آغوشش بگیرد. آدمها نمیدانند که مرگ، پایان نیست؛ آغاز است. آغازِ رهایی از همه دردها.» 0 3 Fereshteh 1404/3/19 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 51 «من تو را در رؤیاهایم شناختم، و حالا واقعیت برایم بیمعناست.» 0 4 Fereshteh 1404/3/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 471 صفحۀ 2 «چه آسان دلبسته شدیم… و چه سخت باید فراموش کنیم.» 1 24
بریدههای کتاب Fereshteh Fereshteh 1404/4/18 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 201 صفحۀ 180 «شجاعت این نیست که نترسی؛ شجاعت اینه که با وجود ترس قدم برداری.» 0 3 Fereshteh 1404/4/17 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 200 " و روزگار چه بازی بدی با ما داشت." - سال بلوا | عباس معروفی 0 0 Fereshteh 1404/4/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 417 صفحۀ 150 - اما نیرویی او را وا میداشت بگریزد؛ به گوشهای کنجی جایی دور از شهر جایی دور از آدمها. - سمفونی مردگان | عباس معروفی 0 0 Fereshteh 1404/4/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 417 صفحۀ 200 -به دنبال چه میگردی؟ +به دنبال خودم. 0 0 Fereshteh 1404/4/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 417 صفحۀ 100 «من در شهری زندگی میکنم که مردمش به جای دوست داشتن، یکدیگر را تحمل میکنند.» 0 2 Fereshteh 1404/4/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 417 صفحۀ 54 «مرگ، موهبتی است که زندگی به آدمی میبخشد؛ اما آدمی آنقدر از آن وحشت دارد که هرگز حاضر نیست در آغوشش بگیرد. آدمها نمیدانند که مرگ، پایان نیست؛ آغاز است. آغازِ رهایی از همه دردها.» 0 3 Fereshteh 1404/3/19 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 51 «من تو را در رؤیاهایم شناختم، و حالا واقعیت برایم بیمعناست.» 0 4 Fereshteh 1404/3/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 471 صفحۀ 2 «چه آسان دلبسته شدیم… و چه سخت باید فراموش کنیم.» 1 24