بریدههای کتاب Nazi.jg Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 99 چیزی که مهمه چیزیه که دیده نمیشه... درست مثل یه گل میمونه، اگه تو عاشق یه گل باشی که روی یه ستاره ای زندگی میکنه خیلی برات شیرینه که شب ها به آسمون نگاه کنی. انگار همه ی ستاره ها گلی رو توی خودشون دارن... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 95 یاد حرف روباه افتادم: اگه کسی اجازه بدهد که اهلیش کنی، فرد را در معرض خطر دلتنگی قرار داده... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 91 خونه، ستاره ها، بیابون... چیزی که اونارو زیبا میکنه نادیدنیه! 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 85 روباه گفت: آدما این واقعیت رو فراموش کردن، اما تو نباید فراموش کنی... تو تا آخر عمر مسئول چیزی هستی که اهلیش کردی، تو مسئول گلت هستی... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 85 ارزش گلت به اندازه زمانیه که براش صرف کردی... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 80 شازده کوچولو پرسید: اهلی کردن یعنی چی؟! روباه جواب داد: اهلی کردن کاریه که این روزا فراموش شده، اون ایجاد علاقه کردنه. _ایجاد علاقه؟ +آره ایجاد علاقه، ببین تو برای من یه پسر بچه ای مثل صدها هزار پسر بچه ی دیگه و من هیچ احتیاجی به تو ندارم و تو هم هیچ احتیاجی به من نداری، برای تو من هم یه روباه مثل صدها هزار روباه دیگه. اما اگه تو منو اهلی کنی، اونوقت دیگه ما به هم احتیاج پیدا میکنیم. برای من تو در جهان یگانه میشوی و برای تو، من در جهان یگانه خواهم شد! 0 2 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 72 شازده کوچولو پرسید: آدما کجان؟!... آدم توی بیابون احساس تنهایی میکنه.... مار گفت: میون آدما هم احساس تنهایی میکنی:) 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 52 _چرا مینوشی؟! +برای اینکه فراموش کنم:) 0 2 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 50 مردمان از خودراضی هیچ چیز را به غیر از تعریف و تمجید نمیشنوند. 0 4 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 47 پس خودت را محاکمه کن، این سخت ترین کار است، محاکمه ی خود از محاکمه کردن دیگران سخت تر است، اما اگر بتوانی خودت را به درستی محاکمه کنی، پس انسان خیلی باوقاری خواهی بود! 0 4 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 46 باید از هرکسی به اندازه ی توانش توقع داشت، قدرت باید بر پایه ی منطق استوار باشد. 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 39 اما من برای اینکه بدونم چطور عاشقش باشم خیلی کم تجربه بودم... 0 2 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 32 اگه توی میلیون ها ستاره فقط یه گل روی یدونه از اون ها رشد کنه و یه نفر عاشق اون گل باشه، برای خوشحال شدنش کافیه به ستاره ها نگاه کنه و با خودش فکر کنه: گل من تو یکی از این ستاره هاست... اما اگه یه گوسفند بیاد و اون گل و بخوره در یه لحظه همه ی اون ستاره ها خاموش میشن... و تو باز فکر میکنی این مهم نیست؟! 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 29 آدم وقتی دلش گرفته باشه، دوست داره غروب خورشید رو تماشا کنه:) 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 28 برای غروب، باید صبر کنیم تا غروب برسه... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 12 وقتی چیز پر رمز و رازی آنقدر قوی باشد، دیگر شما قادر به نافرمانی نیستید. 0 1 Nazi.jg 1403/10/22 کیمیاگر رضا مصطفوی 4.2 34 صفحۀ 129 _حقیقت هیچگاه در اکثریت نبوده است. خیلی از آنها که با مولایمان حسین (ع) جنگیدند، گمان میکردند در رکاب رسول خدایند فریب اکثریت را خوردند! 0 2 Nazi.jg 1403/10/22 کیمیاگر رضا مصطفوی 4.2 34 صفحۀ 19 _برای جست و جوی حقیقت، باید تن به راه زد! 0 5 Nazi.jg 1403/10/22 کیمیاگر رضا مصطفوی 4.2 34 صفحۀ 18 جابر آهی کشید و گفت:« کاش جابر حیّان دنبال اکسیری بود که مارا آدم کند! ما انسان ها عناصر بی ارزشی هستیم، خاکیم و آب، آتشیم و باد. هیچکداممان با هم فرقی نداریم، اما یکی میشود مثل جانوران و درندگان، بلکه از آنها هم گمراه تر، یکی هم میشود اشرف مخلوقات، مثل رسول خدا، مثل علی. کاش جبر حیّان دنبال اکسیری می افتاد که به ما انسان ها بزند و آدممان کند؛ مثل سلمان، مثل مقداد. ما فقط هیزم های جهنمیم، اگر حقیقت را درک نکنیم. از چهارپایان گمراه تریم، اگر غافل باشیم.» 0 1 Nazi.jg 1403/10/22 کیمیاگر رضا مصطفوی 4.2 34 صفحۀ 15 نورا خیره به آسمان بود و انگار داشت ستاره های بیشمار را میکاوید. _یک شب قبل از آمدن این جوان در خواب دیده بودم که ستاره های آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه. من غرق تماشای ستاره ها بودم و از سمت ماه صدایی به من گفت::« کیمیا را عرضه کن!:» جابر کتاب را بست و بوسید، با تعجب پرسید:« کدام کیمیا؟!:» 0 2
بریدههای کتاب Nazi.jg Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 99 چیزی که مهمه چیزیه که دیده نمیشه... درست مثل یه گل میمونه، اگه تو عاشق یه گل باشی که روی یه ستاره ای زندگی میکنه خیلی برات شیرینه که شب ها به آسمون نگاه کنی. انگار همه ی ستاره ها گلی رو توی خودشون دارن... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 95 یاد حرف روباه افتادم: اگه کسی اجازه بدهد که اهلیش کنی، فرد را در معرض خطر دلتنگی قرار داده... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 91 خونه، ستاره ها، بیابون... چیزی که اونارو زیبا میکنه نادیدنیه! 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 85 روباه گفت: آدما این واقعیت رو فراموش کردن، اما تو نباید فراموش کنی... تو تا آخر عمر مسئول چیزی هستی که اهلیش کردی، تو مسئول گلت هستی... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 85 ارزش گلت به اندازه زمانیه که براش صرف کردی... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 80 شازده کوچولو پرسید: اهلی کردن یعنی چی؟! روباه جواب داد: اهلی کردن کاریه که این روزا فراموش شده، اون ایجاد علاقه کردنه. _ایجاد علاقه؟ +آره ایجاد علاقه، ببین تو برای من یه پسر بچه ای مثل صدها هزار پسر بچه ی دیگه و من هیچ احتیاجی به تو ندارم و تو هم هیچ احتیاجی به من نداری، برای تو من هم یه روباه مثل صدها هزار روباه دیگه. اما اگه تو منو اهلی کنی، اونوقت دیگه ما به هم احتیاج پیدا میکنیم. برای من تو در جهان یگانه میشوی و برای تو، من در جهان یگانه خواهم شد! 0 2 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 72 شازده کوچولو پرسید: آدما کجان؟!... آدم توی بیابون احساس تنهایی میکنه.... مار گفت: میون آدما هم احساس تنهایی میکنی:) 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 52 _چرا مینوشی؟! +برای اینکه فراموش کنم:) 0 2 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 50 مردمان از خودراضی هیچ چیز را به غیر از تعریف و تمجید نمیشنوند. 0 4 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 47 پس خودت را محاکمه کن، این سخت ترین کار است، محاکمه ی خود از محاکمه کردن دیگران سخت تر است، اما اگر بتوانی خودت را به درستی محاکمه کنی، پس انسان خیلی باوقاری خواهی بود! 0 4 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 46 باید از هرکسی به اندازه ی توانش توقع داشت، قدرت باید بر پایه ی منطق استوار باشد. 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 39 اما من برای اینکه بدونم چطور عاشقش باشم خیلی کم تجربه بودم... 0 2 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 32 اگه توی میلیون ها ستاره فقط یه گل روی یدونه از اون ها رشد کنه و یه نفر عاشق اون گل باشه، برای خوشحال شدنش کافیه به ستاره ها نگاه کنه و با خودش فکر کنه: گل من تو یکی از این ستاره هاست... اما اگه یه گوسفند بیاد و اون گل و بخوره در یه لحظه همه ی اون ستاره ها خاموش میشن... و تو باز فکر میکنی این مهم نیست؟! 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 29 آدم وقتی دلش گرفته باشه، دوست داره غروب خورشید رو تماشا کنه:) 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 28 برای غروب، باید صبر کنیم تا غروب برسه... 0 1 Nazi.jg 1403/11/25 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 419 صفحۀ 12 وقتی چیز پر رمز و رازی آنقدر قوی باشد، دیگر شما قادر به نافرمانی نیستید. 0 1 Nazi.jg 1403/10/22 کیمیاگر رضا مصطفوی 4.2 34 صفحۀ 129 _حقیقت هیچگاه در اکثریت نبوده است. خیلی از آنها که با مولایمان حسین (ع) جنگیدند، گمان میکردند در رکاب رسول خدایند فریب اکثریت را خوردند! 0 2 Nazi.jg 1403/10/22 کیمیاگر رضا مصطفوی 4.2 34 صفحۀ 19 _برای جست و جوی حقیقت، باید تن به راه زد! 0 5 Nazi.jg 1403/10/22 کیمیاگر رضا مصطفوی 4.2 34 صفحۀ 18 جابر آهی کشید و گفت:« کاش جابر حیّان دنبال اکسیری بود که مارا آدم کند! ما انسان ها عناصر بی ارزشی هستیم، خاکیم و آب، آتشیم و باد. هیچکداممان با هم فرقی نداریم، اما یکی میشود مثل جانوران و درندگان، بلکه از آنها هم گمراه تر، یکی هم میشود اشرف مخلوقات، مثل رسول خدا، مثل علی. کاش جبر حیّان دنبال اکسیری می افتاد که به ما انسان ها بزند و آدممان کند؛ مثل سلمان، مثل مقداد. ما فقط هیزم های جهنمیم، اگر حقیقت را درک نکنیم. از چهارپایان گمراه تریم، اگر غافل باشیم.» 0 1 Nazi.jg 1403/10/22 کیمیاگر رضا مصطفوی 4.2 34 صفحۀ 15 نورا خیره به آسمان بود و انگار داشت ستاره های بیشمار را میکاوید. _یک شب قبل از آمدن این جوان در خواب دیده بودم که ستاره های آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه. من غرق تماشای ستاره ها بودم و از سمت ماه صدایی به من گفت::« کیمیا را عرضه کن!:» جابر کتاب را بست و بوسید، با تعجب پرسید:« کدام کیمیا؟!:» 0 2