بریدههای کتاب آرش زمانی آرش زمانی 2 روز پیش سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 241 برای آینده نقشه میکشید. به او حق میدادم. حتی از این همه زحمتی که برای نگه داشتنم به خودش میداد، خجالت میکشیدم. البته دوستش داشتم، ولی وسوسهٔ خودم را بیشتر دوست داشتم، وسوسهٔ در رفتن از همه جا و دنبال چیزی که نمیدانم چه بود گشتن. 0 0 آرش زمانی 2 روز پیش سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 241 آدم به سرعت پیر میشود، آن هم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اداره به بدبختیات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آن وقت متوجه قضیه میشوی. 0 0 آرش زمانی 2 روز پیش سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 219 ما طبیعتاً آنقدر پوچیم که فقط تفریح میتواند مانع مردن ما بشود. 1 47 آرش زمانی 2 روز پیش سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 214 بدتر از همه این است که از خودت میپرسی فردا چطور قدرتی پیدا میکنی که دوباره همان کاری را که دیروز کردهای و از مدتها پیش هم غیر از آن کار نکردهای، ادامه بدهی، از کجا قدرتش را پیدا میکنی که این کارهای پوچ، این هزاران هزار نقشه را که به هیچ کجا نمیرسند، این تقلاها برای بیرون آمدن از فلاکت خردکننده، تلاشهایی را که همیشه مردهزاد به دنیا میآیند، پیش ببری، و این همه بخاطر اینکه یک بار دیگر به خودت ثابت کنی که سرنوشت لاعلاج است، که هر شب باید پای دیوارت و زیر دلشورهٔ فردا که هر بار شکنندهتر و کثیفتر از روز پیش است، سقوط کنی. شاید هم پیری آب زیرکاه باشد که میآید و تهدیدمان میکند. دیگر آنقدر ساز نداری که زندگی را با آن برقصانی، موضوع این است. همهٔ جوانیات به انتهای عالم کوچیده تا در سکوت واقعیت بمیرد. حالا از شما میپرسم، وقتی که دیگر به قدر کافی دیوانه نیستی، کجا باید رفت؟ واقعیت احتضاری است که تمامی ندارد. واقعیت این دنیا مرگ است. باید بین مرگ و دروغ یکی را انتخاب کرد. من هرگز نتوانستهام خودکشی کنم. 0 0 آرش زمانی 1404/5/24 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 193 هر جا که باشی، به ندرت اتفاق میافتد که زندگی سراغت بیاید و کاسهای زیر نیم کاسهٔ کثافتش نباشد. 0 0 آرش زمانی 1404/5/24 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 150 چماق بالاخره صاحبش را خسته میکند، در حالی که آرزوی قدرت و ثروت، یعنی چیزی که وجود سفیدپوست تا خرخره از آن لبریز است، نه زحمتی دارد و نه خرجی، اصلاً و ابداً. بهتر است دیگر از فراعنهٔ مصر و خانهای تاتار پیش ما قمپز در نکنند! این آماتورهای باستانی در هنر والای به کار واداشتن جانور دوپا، ناشیهای ناواردی بودند که فقط ادعاشان گوش فلک را کر میکرد. این بدویها بلد نبودند بردهشان را «آقا» صدا بزنند، گاهی هم او را پای صندوق رأی بکشند، براش روزنامه بخرند، یا، در درجهٔ اول راهی میدان جنگ کنند تا آتش شور و حرارتش بخوابد. 0 14 آرش زمانی 1404/5/24 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 113 بیچاره بلند قد بود، شانههای پهنی داشت، قوی و ورزشکار بود، ولی جلوی گلولهٔ توپ چه فایده؟ جلوی گلولهٔ توپ نمیشود گردن کلفتی کرد! 0 0 آرش زمانی 1404/5/20 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 69 خوب گوش کن. دوست من، دیگر نگذار اعلام خطر همه دوروییها و ریاکاریهای کشنده جامعه ما از کنار گوشات بگذرد، مگر اینکه به خوبی اهمیتش را درک کنی. اعلام خطر این است: «همدردی با سرنوشت و وضعیت فقرا...» با شما هستم، مردم بیچیز، پسماندههای زندگی، ای همیشه کتک خوردهها، غرامت دهندهها، عرقریزها، به شما اعلام خطر میکنم، وقتی که بزرگان این عالم عاشق چشم و ابروتان باشند، معنیاش این است که میخواهند گوشتتان را در جنگشان کباب کنند. 0 2 آرش زمانی 1404/5/20 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 11 این سرهنگ هم عجب جانوری بود! دیگر پاک مطمئن بودم که هیچ تصوری از مرگ ندارد! در عین حال متوجه شدم که یقیناً توی ارتش ما آدم شجاع از قماش او فراوان است، و مطمئناً همین قدر هم توی ارتش روبرویی ما. کسی چه میداند چند نفر. یک، دو، شاید روی هم چندین میلیون نفر. از این لحظه به بعد ترسم به دهشت تبدیل شد. با یک عده موجود این طوری، این حماقت جهنمی تا آخر دنیا هم میتوانست ادامه پیدا کند... به چه مناسبت دست از جنگ بکشند؟ تا آن وقت هرگز باطن آدمها و اشیاء را تا این اندازه کینهتوز ندیده بودم. 0 10 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 89 حالا که دیگر نه بازی عاشقانهای در کار بود و نه نمایشی، بیشک در عالم حقیقت بهسر میبردم. اما حقیقت دوست عزیز سخت ملالانگیز است. 0 1 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 72 آدمها خوشبختی و موفقیتهایی را که نصیبتان میشود به شما نمیبخشند مگر اینکه آنها را هم سهیم کنید. 0 0 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 70 چهگونه میدانم دیگر دوستی ندارم؟ خیلی ساده است: این موضوع روزی دستگیرم شد که بهفکر افتادم برای تنبیهشان و بهعنوان یک شوخی وانمود کنم میخواهم خودم را بکشم. اما برای تنبیه کردن چه کسی؟ عدهای امکان دارد تعجب کنند، اما هیچکس احساس نخواهد کرد تنبیه شده است. آنوقت بود که دریافتم دوستی ندارم. 0 0 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 24 شببهخیر! چی گفتید؟ این خانمهایی که توی ویترین ایستادهاند؟ رؤیایی بیش نیستند، آقا، رؤیایی ارزانقیمت. مثل سفرکردنی به هند. آنها عطر ادویههای گوناگونی را به خودشان میزنند، پردهها را میکشند و دریانوردی آغاز میشود. خدایان روی بدنهای نیمهعریان فرود میآیند و جزیرهها با گیسوان آشفتهای همچون نخلها، در مسیر وزش باد به بیراهه میروند. قبول ندارید، امتحان کنید. 0 0 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 20 وقتی آدم بیشخصیت است، باید بهطور حتم پیرو نظم و ترتیبی باشد. 0 2 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 105 در جاودانگی نه امید هست و نه پشیمانی. زیستن هر لحظه در خودش یعنی گریختن از نسبیت سلایق و مقولات، یعنی آزاد شدن از درون بودگیای که زمان، ما را در آن حبس کرده. 0 32 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 اخلاقیات فقط زندگی را به سلسلهای طولانی از فرصتهای سوخته تبدیل خواهند کرد. 0 1 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 رنج بکشید، سپس، لذت را تا ته دُردش بنوشید، بخندید یا بگریید، از سر ناامیدی یا شعف فریاد بکشید، نغمهٔ مرگ یا عشق سر دهید، چراکه هیچچیز پایدار نخواهد ماند! 0 2 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 هر لذت فروخوردهای هدردادن زندگی است. هرگز آن کسی نخواهم بود که، بهنام رنج، علیه خوشی، شادخواری و افراط موعظه کنم. 0 0 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 84 به هیچچیز اعتقاد ندارم و فراموشی تنها راه رستگاری است. 0 0 آرش زمانی 1404/4/23 ترس ها و مزخرفات ذهنی آرتور شوپنهاور 4.0 2 صفحۀ 74 آثار زیبا برای درک شدن، نیازمند یک ذهن زیبا، حساس و متفکر هستند، برای داشتن چنین ذهنی باید واقعاً زندگی کرد و بودن را به معنای واقعی کلمه تجربه کرد. 0 2
بریدههای کتاب آرش زمانی آرش زمانی 2 روز پیش سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 241 برای آینده نقشه میکشید. به او حق میدادم. حتی از این همه زحمتی که برای نگه داشتنم به خودش میداد، خجالت میکشیدم. البته دوستش داشتم، ولی وسوسهٔ خودم را بیشتر دوست داشتم، وسوسهٔ در رفتن از همه جا و دنبال چیزی که نمیدانم چه بود گشتن. 0 0 آرش زمانی 2 روز پیش سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 241 آدم به سرعت پیر میشود، آن هم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اداره به بدبختیات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آن وقت متوجه قضیه میشوی. 0 0 آرش زمانی 2 روز پیش سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 219 ما طبیعتاً آنقدر پوچیم که فقط تفریح میتواند مانع مردن ما بشود. 1 47 آرش زمانی 2 روز پیش سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 214 بدتر از همه این است که از خودت میپرسی فردا چطور قدرتی پیدا میکنی که دوباره همان کاری را که دیروز کردهای و از مدتها پیش هم غیر از آن کار نکردهای، ادامه بدهی، از کجا قدرتش را پیدا میکنی که این کارهای پوچ، این هزاران هزار نقشه را که به هیچ کجا نمیرسند، این تقلاها برای بیرون آمدن از فلاکت خردکننده، تلاشهایی را که همیشه مردهزاد به دنیا میآیند، پیش ببری، و این همه بخاطر اینکه یک بار دیگر به خودت ثابت کنی که سرنوشت لاعلاج است، که هر شب باید پای دیوارت و زیر دلشورهٔ فردا که هر بار شکنندهتر و کثیفتر از روز پیش است، سقوط کنی. شاید هم پیری آب زیرکاه باشد که میآید و تهدیدمان میکند. دیگر آنقدر ساز نداری که زندگی را با آن برقصانی، موضوع این است. همهٔ جوانیات به انتهای عالم کوچیده تا در سکوت واقعیت بمیرد. حالا از شما میپرسم، وقتی که دیگر به قدر کافی دیوانه نیستی، کجا باید رفت؟ واقعیت احتضاری است که تمامی ندارد. واقعیت این دنیا مرگ است. باید بین مرگ و دروغ یکی را انتخاب کرد. من هرگز نتوانستهام خودکشی کنم. 0 0 آرش زمانی 1404/5/24 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 193 هر جا که باشی، به ندرت اتفاق میافتد که زندگی سراغت بیاید و کاسهای زیر نیم کاسهٔ کثافتش نباشد. 0 0 آرش زمانی 1404/5/24 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 150 چماق بالاخره صاحبش را خسته میکند، در حالی که آرزوی قدرت و ثروت، یعنی چیزی که وجود سفیدپوست تا خرخره از آن لبریز است، نه زحمتی دارد و نه خرجی، اصلاً و ابداً. بهتر است دیگر از فراعنهٔ مصر و خانهای تاتار پیش ما قمپز در نکنند! این آماتورهای باستانی در هنر والای به کار واداشتن جانور دوپا، ناشیهای ناواردی بودند که فقط ادعاشان گوش فلک را کر میکرد. این بدویها بلد نبودند بردهشان را «آقا» صدا بزنند، گاهی هم او را پای صندوق رأی بکشند، براش روزنامه بخرند، یا، در درجهٔ اول راهی میدان جنگ کنند تا آتش شور و حرارتش بخوابد. 0 14 آرش زمانی 1404/5/24 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 113 بیچاره بلند قد بود، شانههای پهنی داشت، قوی و ورزشکار بود، ولی جلوی گلولهٔ توپ چه فایده؟ جلوی گلولهٔ توپ نمیشود گردن کلفتی کرد! 0 0 آرش زمانی 1404/5/20 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 69 خوب گوش کن. دوست من، دیگر نگذار اعلام خطر همه دوروییها و ریاکاریهای کشنده جامعه ما از کنار گوشات بگذرد، مگر اینکه به خوبی اهمیتش را درک کنی. اعلام خطر این است: «همدردی با سرنوشت و وضعیت فقرا...» با شما هستم، مردم بیچیز، پسماندههای زندگی، ای همیشه کتک خوردهها، غرامت دهندهها، عرقریزها، به شما اعلام خطر میکنم، وقتی که بزرگان این عالم عاشق چشم و ابروتان باشند، معنیاش این است که میخواهند گوشتتان را در جنگشان کباب کنند. 0 2 آرش زمانی 1404/5/20 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 49 صفحۀ 11 این سرهنگ هم عجب جانوری بود! دیگر پاک مطمئن بودم که هیچ تصوری از مرگ ندارد! در عین حال متوجه شدم که یقیناً توی ارتش ما آدم شجاع از قماش او فراوان است، و مطمئناً همین قدر هم توی ارتش روبرویی ما. کسی چه میداند چند نفر. یک، دو، شاید روی هم چندین میلیون نفر. از این لحظه به بعد ترسم به دهشت تبدیل شد. با یک عده موجود این طوری، این حماقت جهنمی تا آخر دنیا هم میتوانست ادامه پیدا کند... به چه مناسبت دست از جنگ بکشند؟ تا آن وقت هرگز باطن آدمها و اشیاء را تا این اندازه کینهتوز ندیده بودم. 0 10 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 89 حالا که دیگر نه بازی عاشقانهای در کار بود و نه نمایشی، بیشک در عالم حقیقت بهسر میبردم. اما حقیقت دوست عزیز سخت ملالانگیز است. 0 1 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 72 آدمها خوشبختی و موفقیتهایی را که نصیبتان میشود به شما نمیبخشند مگر اینکه آنها را هم سهیم کنید. 0 0 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 70 چهگونه میدانم دیگر دوستی ندارم؟ خیلی ساده است: این موضوع روزی دستگیرم شد که بهفکر افتادم برای تنبیهشان و بهعنوان یک شوخی وانمود کنم میخواهم خودم را بکشم. اما برای تنبیه کردن چه کسی؟ عدهای امکان دارد تعجب کنند، اما هیچکس احساس نخواهد کرد تنبیه شده است. آنوقت بود که دریافتم دوستی ندارم. 0 0 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 24 شببهخیر! چی گفتید؟ این خانمهایی که توی ویترین ایستادهاند؟ رؤیایی بیش نیستند، آقا، رؤیایی ارزانقیمت. مثل سفرکردنی به هند. آنها عطر ادویههای گوناگونی را به خودشان میزنند، پردهها را میکشند و دریانوردی آغاز میشود. خدایان روی بدنهای نیمهعریان فرود میآیند و جزیرهها با گیسوان آشفتهای همچون نخلها، در مسیر وزش باد به بیراهه میروند. قبول ندارید، امتحان کنید. 0 0 آرش زمانی 1404/4/24 سقوط آلبر کامو 4.0 118 صفحۀ 20 وقتی آدم بیشخصیت است، باید بهطور حتم پیرو نظم و ترتیبی باشد. 0 2 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 105 در جاودانگی نه امید هست و نه پشیمانی. زیستن هر لحظه در خودش یعنی گریختن از نسبیت سلایق و مقولات، یعنی آزاد شدن از درون بودگیای که زمان، ما را در آن حبس کرده. 0 32 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 اخلاقیات فقط زندگی را به سلسلهای طولانی از فرصتهای سوخته تبدیل خواهند کرد. 0 1 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 رنج بکشید، سپس، لذت را تا ته دُردش بنوشید، بخندید یا بگریید، از سر ناامیدی یا شعف فریاد بکشید، نغمهٔ مرگ یا عشق سر دهید، چراکه هیچچیز پایدار نخواهد ماند! 0 2 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 هر لذت فروخوردهای هدردادن زندگی است. هرگز آن کسی نخواهم بود که، بهنام رنج، علیه خوشی، شادخواری و افراط موعظه کنم. 0 0 آرش زمانی 1404/4/23 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 84 به هیچچیز اعتقاد ندارم و فراموشی تنها راه رستگاری است. 0 0 آرش زمانی 1404/4/23 ترس ها و مزخرفات ذهنی آرتور شوپنهاور 4.0 2 صفحۀ 74 آثار زیبا برای درک شدن، نیازمند یک ذهن زیبا، حساس و متفکر هستند، برای داشتن چنین ذهنی باید واقعاً زندگی کرد و بودن را به معنای واقعی کلمه تجربه کرد. 0 2