بریده‌های کتاب مرتضی زارع عسکری

هنوز به خانه برنگشته بودند کسی هم نمی دانست کجا رفته اند. پیامبر بلند شد، ما هم. در جست و جوی حسن و حسین. بالأخره پیدایشان کردیم در یکی از باغ های مدینه، دست در گردن هم انداخته، خوابیده بودند. موجودی شبیه اژدها، بالای سرشان بود. دسته ای ریحان در دهانش، آنها را باد می‌زد. پیامبر را که دید دسته ریحان از دهانش افتاد. سلام کرد. گفت: « یا رسول الله من فرشته ای بودم که یک چشم به هم زدن از ذکر خدا غافل شدم خدا هم مرا مسخ کرد و از آسمان به زمین انداخت. سال هاست در انتظار شفیعی بودم تا پیش خدا وساطتم را بکند تا امروز حسن و حسین را دیدم.» حضرت محمد از آنها خواست در حقش دعا کنند. وضو گرفتند، نماز خواندند و دعا کردند. اژدها به صورت فرشته درآمد و رفت به آسمان. به خود می بالید و به فرشته های دیگر فخر می فروخت که چنین شفاعت کنندگانی پیدا کرده است.

رئیس مذهب والای تشیع، کفر را بر سه پایه استوار می داند: حرص، تکبر و حسد و می‌فرماید: « حرص بود که آدم را وا داشت تا میوهٔ درختی را که خوردنش از منع شده بود، بخورد! » « تکبر بود که ابلیس را واداشت از فرمان خدا مبنی بر سجدهٔ آدم سر باز زده و روی بر تابد! » « و حسد بود که با خودنمایی در دل فرزندان آدم، سبب شد تا یکی [ قابیل ] دیگری [ هابیل ] را بکشد! »

درود بی‌پایان ما بر تو باد ای پیام آور مهر و دین، ای آورندهٔ کتاب مبین، ای مه جبین! ای زیباترین هدیهٔ خدا در زمین، ای برترین! و تنها خدا است که به شایستگی، تو را می‌ستاید و اوست که همواره درود بر تو می‌افزاید. ای پیام آور محبوب! یاد و نام سبزت تا پایان تاریخ، برکت همهٔ اندیشه‌ها و دل باد!

پیامبر هم فرمان داد تا آن به ظاهر مسجد را که علیه اسلام و برای مقابله با دین, بنیان یافته بود، ویران کنند. بعد هم فرمود که در آنجا، زباله بریزند! با این کار، ضربه ای گران بر ارکان حزب شیطان و نفاق فرود آمد. مدتی بعد هم رهبر منافقان مُرد. به این ترتیب، پیامبر خدا عملاً نشان داد که هر پایگاه، هر کردار، هر گفتار و هر نوشتاری که نام دین بر آن باشد، اما محتوایش در حقیقت ضد دین، غیر خدایی و منافقانه باشد، پلید و محکوم است!

سخنان پیامبر که از دل بر می‌آمد، بر دل‌ها می‌نشست. آنها که از ستم و بی‌ عدالتی و بی‌ سامانی، جانشان به لب رسیده بود، به کلام نورانی رسول خدا دل می‌سپردند و جانشان را به نور ایمان روشن می‌ساختند، پیامبر هم پیوسته با کژیها، پلیدی‌ها و انحراف‌ها پیکار می کرد و مردم نیز گروه گروه در سایه‌سار نخل هدایت او می‌آرمیدند و به دعوتش پاسخ مثبت می‌دادند.

بحیرا: « او آیندهٔ بسیار روشنی دارد. این را هم بدان که اگر آنچه من در او دیدم، دیگران هم ببینند یا بفهمند، کمر به نابودیش خواهند بست. سعی کن او را از دسترس و دید یهود، دور بداری.» ابوطالب: « مگر او چه خواهد کرد؟ یهود را با وی چه کار است؟» بحیرا: « می‌دانی، من در چشم‌های او نفوذ یک پیامبر را می بینم و بر پشتِ شانه اش نشانه‌ ای از آن را.»