بریده‌های کتاب زینب

احساس موفقیت ممکن است به خاطر دارایی زیاد نباشد، بلکه به داشتن چیزهایی مربوط شود که مدت ها آرزوی داشتن آنها را در ذهنمان پرورانده ایم. موفقیت امری مطلق نیست،به خواسته ی ما بستگی دارد. هربار به دنبال خواسته ای باشیم که نتوانیم فراهم کنیم،فقیرتر می شویم و مهم نیست چه منابعی در اختیار داشته باشیم.

رستگاری انسان از طریق عشق و دوست داشتن ممکن می شود.

عشق متعالی ترین و آخرین هدفی است که انسان می تواند به آن دست پیدا کند.

فکر می کنم میشه هر برداشتی که به نظرت درسته رو به هرکسی که دوست داری توی کتاب نسبت بدی‌.یعنی کتاب برای همینه.

ناراحت نباش. همیشه یه چیزهایی هستن که دارن می میرن. مهم نیست.

مردم گاهی فقط یه هل کوچیک میخوان...

باید زندگی رو ادامه داد. غم فقدان آدم رو یه مدت توی مشتش میگیره. بعد باید جسارت به خرج بدی و از حاشیه ی امن خودت بری بیرون.

ولی آرامش حوصله ی آدم را سر می برد.

احساس می کرد می تواند نفس بکشد و فرار کند...چیزی که بیش از هرچیزی نیاز داشت.

هنرپیشه های هالیوود حاضر بودند آدم بکشند تا لبخندی مثل لبخند مادرم داشته باشند،دروغ نمی‌گویم.فکر میکنید الیزابت تیلور بلد است لبخند بزند؟ اگر لبخند مادرم را دیده بودید اجازه نمی دادند الیزابت تیلور حتی پایش را توی همان اتاقی که او تویش بود بگذارد. اگر جو پپیتون لبخند مادرم را می دید، بیسبال را کنار می‌گذاشت تا با او ازدواج کند. بس که لبخندش قشنگ بود.