بریدههای کتاب ماهان خلیلی ماهان خلیلی 4 روز پیش 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 164 برخلاف وینستون، او به خوبی پی برده بود مقصود غایی حزب از تنزهطلبی جنسی چیست. نکته صرفا این نبود که غریزهی جنسی دنیای مستقل خویش را میآفرید که بیرون از سلطه حزب جای میگرفت و اژ این رو باید در صورت امکان نابود میشد. مهمتر این بود که که محرومیت جنسی باعث ایجاد هیستری میشد که مطلوب بود، زیرا میتوانست به جنون جنگ و پرستش پیشوا بدل شود. دختره اینطور توضیح داد:«آدم که انرژیش رو تخلیه میکنه بعدش احساس خوشبختی بهش دست میده و هیچی واسش اهمیت نداره. برای اونها قابل تحمل نیست که آدم همچی حالی پیدا کنه. اونها میخوان آدم مدام لبریز انرژی باشه. همه این رژه رفتنهای چپ و راست و و هورا کشیدنها و پرچم تکوندادنها جبران تمنای جنسی ترشیدهست. اگه آدم از درون شاد باشه و احساس خوشبختی بکنه، چرا باید محض خاطر برادر بزرگ و برنامههای سه ساله و „دو دقیه نفرت‟ و مابقی چرندیات مردهشوربردشون به هیجان بیاد؟» 0 10 ماهان خلیلی 4 روز پیش 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 161 آدم میخواهد خودش باشد؛«آنها»، یعنی حزب، مانع میشوند. 0 14 ماهان خلیلی 1404/2/21 آدم خواران ژان تولی 3.9 174 صفحۀ 81 جمعیت همه شادوشنگول بودند. سوختن آدم زمان زیادی میبرد. 0 7 ماهان خلیلی 1404/2/21 آدم خواران ژان تولی 3.9 174 صفحۀ 80 آدمخواران ساندویچ انسانیشان را میخوردند. 0 5 ماهان خلیلی 1404/2/21 آدم خواران ژان تولی 3.9 174 صفحۀ 79 چند نفر پرسیدند:«او کی بود؟» تمام بعدازظهر مشغول کشتن کسی بودند که حتی نمیدانستند کیست. 0 20 ماهان خلیلی 1404/2/21 آدم خواران ژان تولی 3.9 174 صفحۀ 79 مردم فهمیده بودند که کشتن یک انسان به راحتی برداشت محصول است. 0 9 ماهان خلیلی 1404/2/20 مرگ شادمانه آلبر کامو 3.8 3 صفحۀ 62 کاردونا با ناراحتی گفت:« از کار بیکار شدهام» بعد عکس را نشان مرسو داد و بریدهبریده گفت:«دوستش داشتم.» و مرسو پیش خودش تعبیر کرد:«او دوستم داشت.» کاردونا دوباره گفت:« حالا مرده.» و مرسو اینطور فهمید:« تنها ماندهام.» 0 5 ماهان خلیلی 1404/2/13 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 98 وینستون با انزجار براندازشان میکرد. و با اینحال، لحظهای گذرا، چه نیروی مهیبی در فریاد برخواسته از فقط چندصد حنجره متجلی شده بود! پس چرا هرگز نمیتوانستند برای هرچه اهمیت دارد این چنین نعره بزنند؟ 0 11 ماهان خلیلی 1404/2/13 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 97 اما پرولترها، اگر یکجوری به قدرت خودشان پی میبردند، نیازی به دسیسه چینی نداشتند. فقط کافی بود برخیزند و تکانی به خود بدهند، مثل اسبی که مگسهارا با یک تکان میتاراند. اگر اراده میکردند، همین فردا صبح میتوانستند حزب را متلاشی کنند. قطعا، دیر یا زود، این اتفاق میافتد. 0 10 ماهان خلیلی 1404/2/13 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 97 اگر امیدی باشد، باید نزد پرولترها نهفته باشد، زیرا فقط آنجا، میان آن فوج عظیم انسانهای نادیده گرفته شده، هشتاد و پنج درصد جمعیت اقیانوسیه، میتوانست نیرویی پدید آید که حزب را نابود کند 1 10 ماهان خلیلی 1404/2/10 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 86 همواره توی معده آدم و روی پوستش یکجور اعتراض موج میزد، احساس این که سرت را کلاه گذاشته اند و حقت را خوردهاند. راست است که هیچ خاطرهای از وضعیتی نداشت که چندان با حال و روز فعلیشان فرق کند. تا جایی که یادش میآمد، هرگز شکم سیر غذا نمیخوردند، هرگز نشده بود جوراب یا رختزیر آدم پر از سوراخ نباشد، مبل و اثاث همواره قراضه و لکنتی بودند، اتاقها درست گرم نمیشدند، قطارهای زیرزمینی جای سوزن انداختن نداشتند، خانهها مخروبه و در آستانه ویرانی بودند، رنگ نان تیره بود، چای کمیاب، قهوه بدطعم، دخانیات ناکافی. هیچچیز قیمت ارزان و به وفور یافت نمیشد، جز جین صنعتی.و این که هرچه سن بالاتر میرفت، وضع بدتر میشد اما آدم باز بهاش عادت نمیکرد و عدم آسایش و کثافت و کمبود، زمستانهای بیپایان، چسبندگی جورابها، آسانسورهایی که هیچوقت کار نمیکردند، آب سرد، صابون زبر، سیگاری که از هم وا میرفت، طعم مزخرف و غریب غذا که همچنان دل را به درد میآورد آیا نشانهی این نبودند که نظم طبیعی امور چنین است؟ چرا باید تحمل ناپذیر میماند اگر نوعی خاطره اجدادی باعث نمیشد آدم بداند زمانی وضع جور دیگری بوده؟ 1 7 ماهان خلیلی 1404/2/5 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 60 دشمن زمان حال همیشه مظهر شرارت مطلق قلمداد میشد و، به تبع آن، هرگونه سازش با آن، در گذشته و آینده، ناممکن و مردود بهشمار میآمد. 5 8 ماهان خلیلی 1404/2/5 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 53 هیچچیز مال خود آدم نبود جز چند سانتیمتر مکعب داخل جمجمهاش. 0 11 ماهان خلیلی 1404/2/5 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 52 انگار در جنگلهای ته دریا سرگردان است، در دنیایی هیولایی گمشده که آنجا خودش هیولاست. تنها بود. گذشته مرده بود، آینده تجسمناپذیر بود. چهطور یقین بیاورد حتی یک مخلوق انسانی پیدا میشود که هنوز زنده باشد و طرف اورا بگیرد؟ و چگونه بداند سلطهی حزب تا ابد دوام نمیآورد؟ 0 6 ماهان خلیلی 1404/2/3 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 30 جنگ صلح است آزادی بردگی است نادانی توانایی است 0 4 ماهان خلیلی 1404/1/30 مسخ و درباره مسخ ولادیمیر ناباکوف 3.8 97 صفحۀ 21 به فکر افتاد اگر کسی به کمکش میآمد همه کارها چقدر راحتتر میشد. 0 8 ماهان خلیلی 1404/1/30 مسخ و درباره مسخ ولادیمیر ناباکوف 3.8 97 صفحۀ 15 یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابهای آشفته بیدار شد، دید که در تختخوابش به حشرهای غولپیکر تبدیل شده 0 10 ماهان خلیلی 1404/1/22 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 5 درست است... در این ده سال من آدم دیگری شدهام. چرا؟ دلیلش چیست؟ دایه کارم خیلی زیاد است. از صبح تا شب در حرکتم و یک لحظه استراحت ندارم. شبها توی رختخواب دایم در هراسم که مبادا برای عیادت مریضی از بستر بیرونم بکشند. در تمام این سالهایی که مرا میشناسی یک روز راحت و آزاد نگذراندهام. برای همین است که شکسته شدهام. زندگی خودش، ملال انگیز و احمقانه و مزخرف است... این زندگی آدم را در خودش غرق میکند. مردمی که دوروبر آدم هستند همه عجیب و غریباند. همه شان همینطورند. وقتی آدم چند سالی میان آنها زندگی کند بدون اینکه متوجه شود خودش هم عجیب و غریب میشود. گزیری نیست [سبیل درازش را میپیچاند] آه، چه سبیل درازی گذاشتهام! مضحک است. دایه من موجود عجیب و مضحکی شدهام. شکر خدا که هنوز عقلم را با الکل از دست ندادهام. شعورم درست کار میکند ولی احساساتم، چطور بگویم کند شده؛ نه آرزویی دارم و نه به چیزی دلبستهام و نه به کسی علاقه مندم... 0 8 ماهان خلیلی 1404/1/9 سیه روزی کابیلی آلبر کامو 5.0 1 صفحۀ 33 امروز فهمیدم که این متسعمره برای اثبات علاقه خود به این جمعیت بومی، قرار است به کهنه سربازان یک نشان اهدا کند. آیا میتوانم بگویم که اینرا نه از روی کنایه، بلکه با اندوه خاصی مینویسم. من هیچ اشکالی در پاداش دادن به شجاعت و وفاداری نمیبینم. اما بسیاری از کسانی که امروز در کابیلی از گرسنگی از بین میروند نیز جنگیدهاند. و من تعجب میکنم چگونه به فرزندان گرسنه خود قطعهی فلزی را نشان خواهند داد که وفاداری آنهارا گواه میدهد. 0 12 ماهان خلیلی 1404/1/9 سیه روزی کابیلی آلبر کامو 5.0 1 صفحۀ 32 ما با منطقی ذلتبار مواجه میشویم که میخواهد بگوید انسان به دلیل نداشتن غذا به اندازه کافی بیقوت است. و به دلیل همین بیقوتی حقوق کمتری به او میدهند. 0 5
بریدههای کتاب ماهان خلیلی ماهان خلیلی 4 روز پیش 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 164 برخلاف وینستون، او به خوبی پی برده بود مقصود غایی حزب از تنزهطلبی جنسی چیست. نکته صرفا این نبود که غریزهی جنسی دنیای مستقل خویش را میآفرید که بیرون از سلطه حزب جای میگرفت و اژ این رو باید در صورت امکان نابود میشد. مهمتر این بود که که محرومیت جنسی باعث ایجاد هیستری میشد که مطلوب بود، زیرا میتوانست به جنون جنگ و پرستش پیشوا بدل شود. دختره اینطور توضیح داد:«آدم که انرژیش رو تخلیه میکنه بعدش احساس خوشبختی بهش دست میده و هیچی واسش اهمیت نداره. برای اونها قابل تحمل نیست که آدم همچی حالی پیدا کنه. اونها میخوان آدم مدام لبریز انرژی باشه. همه این رژه رفتنهای چپ و راست و و هورا کشیدنها و پرچم تکوندادنها جبران تمنای جنسی ترشیدهست. اگه آدم از درون شاد باشه و احساس خوشبختی بکنه، چرا باید محض خاطر برادر بزرگ و برنامههای سه ساله و „دو دقیه نفرت‟ و مابقی چرندیات مردهشوربردشون به هیجان بیاد؟» 0 10 ماهان خلیلی 4 روز پیش 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 161 آدم میخواهد خودش باشد؛«آنها»، یعنی حزب، مانع میشوند. 0 14 ماهان خلیلی 1404/2/21 آدم خواران ژان تولی 3.9 174 صفحۀ 81 جمعیت همه شادوشنگول بودند. سوختن آدم زمان زیادی میبرد. 0 7 ماهان خلیلی 1404/2/21 آدم خواران ژان تولی 3.9 174 صفحۀ 80 آدمخواران ساندویچ انسانیشان را میخوردند. 0 5 ماهان خلیلی 1404/2/21 آدم خواران ژان تولی 3.9 174 صفحۀ 79 چند نفر پرسیدند:«او کی بود؟» تمام بعدازظهر مشغول کشتن کسی بودند که حتی نمیدانستند کیست. 0 20 ماهان خلیلی 1404/2/21 آدم خواران ژان تولی 3.9 174 صفحۀ 79 مردم فهمیده بودند که کشتن یک انسان به راحتی برداشت محصول است. 0 9 ماهان خلیلی 1404/2/20 مرگ شادمانه آلبر کامو 3.8 3 صفحۀ 62 کاردونا با ناراحتی گفت:« از کار بیکار شدهام» بعد عکس را نشان مرسو داد و بریدهبریده گفت:«دوستش داشتم.» و مرسو پیش خودش تعبیر کرد:«او دوستم داشت.» کاردونا دوباره گفت:« حالا مرده.» و مرسو اینطور فهمید:« تنها ماندهام.» 0 5 ماهان خلیلی 1404/2/13 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 98 وینستون با انزجار براندازشان میکرد. و با اینحال، لحظهای گذرا، چه نیروی مهیبی در فریاد برخواسته از فقط چندصد حنجره متجلی شده بود! پس چرا هرگز نمیتوانستند برای هرچه اهمیت دارد این چنین نعره بزنند؟ 0 11 ماهان خلیلی 1404/2/13 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 97 اما پرولترها، اگر یکجوری به قدرت خودشان پی میبردند، نیازی به دسیسه چینی نداشتند. فقط کافی بود برخیزند و تکانی به خود بدهند، مثل اسبی که مگسهارا با یک تکان میتاراند. اگر اراده میکردند، همین فردا صبح میتوانستند حزب را متلاشی کنند. قطعا، دیر یا زود، این اتفاق میافتد. 0 10 ماهان خلیلی 1404/2/13 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 97 اگر امیدی باشد، باید نزد پرولترها نهفته باشد، زیرا فقط آنجا، میان آن فوج عظیم انسانهای نادیده گرفته شده، هشتاد و پنج درصد جمعیت اقیانوسیه، میتوانست نیرویی پدید آید که حزب را نابود کند 1 10 ماهان خلیلی 1404/2/10 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 86 همواره توی معده آدم و روی پوستش یکجور اعتراض موج میزد، احساس این که سرت را کلاه گذاشته اند و حقت را خوردهاند. راست است که هیچ خاطرهای از وضعیتی نداشت که چندان با حال و روز فعلیشان فرق کند. تا جایی که یادش میآمد، هرگز شکم سیر غذا نمیخوردند، هرگز نشده بود جوراب یا رختزیر آدم پر از سوراخ نباشد، مبل و اثاث همواره قراضه و لکنتی بودند، اتاقها درست گرم نمیشدند، قطارهای زیرزمینی جای سوزن انداختن نداشتند، خانهها مخروبه و در آستانه ویرانی بودند، رنگ نان تیره بود، چای کمیاب، قهوه بدطعم، دخانیات ناکافی. هیچچیز قیمت ارزان و به وفور یافت نمیشد، جز جین صنعتی.و این که هرچه سن بالاتر میرفت، وضع بدتر میشد اما آدم باز بهاش عادت نمیکرد و عدم آسایش و کثافت و کمبود، زمستانهای بیپایان، چسبندگی جورابها، آسانسورهایی که هیچوقت کار نمیکردند، آب سرد، صابون زبر، سیگاری که از هم وا میرفت، طعم مزخرف و غریب غذا که همچنان دل را به درد میآورد آیا نشانهی این نبودند که نظم طبیعی امور چنین است؟ چرا باید تحمل ناپذیر میماند اگر نوعی خاطره اجدادی باعث نمیشد آدم بداند زمانی وضع جور دیگری بوده؟ 1 7 ماهان خلیلی 1404/2/5 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 60 دشمن زمان حال همیشه مظهر شرارت مطلق قلمداد میشد و، به تبع آن، هرگونه سازش با آن، در گذشته و آینده، ناممکن و مردود بهشمار میآمد. 5 8 ماهان خلیلی 1404/2/5 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 53 هیچچیز مال خود آدم نبود جز چند سانتیمتر مکعب داخل جمجمهاش. 0 11 ماهان خلیلی 1404/2/5 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 52 انگار در جنگلهای ته دریا سرگردان است، در دنیایی هیولایی گمشده که آنجا خودش هیولاست. تنها بود. گذشته مرده بود، آینده تجسمناپذیر بود. چهطور یقین بیاورد حتی یک مخلوق انسانی پیدا میشود که هنوز زنده باشد و طرف اورا بگیرد؟ و چگونه بداند سلطهی حزب تا ابد دوام نمیآورد؟ 0 6 ماهان خلیلی 1404/2/3 1984 جورج اورول 4.2 178 صفحۀ 30 جنگ صلح است آزادی بردگی است نادانی توانایی است 0 4 ماهان خلیلی 1404/1/30 مسخ و درباره مسخ ولادیمیر ناباکوف 3.8 97 صفحۀ 21 به فکر افتاد اگر کسی به کمکش میآمد همه کارها چقدر راحتتر میشد. 0 8 ماهان خلیلی 1404/1/30 مسخ و درباره مسخ ولادیمیر ناباکوف 3.8 97 صفحۀ 15 یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابهای آشفته بیدار شد، دید که در تختخوابش به حشرهای غولپیکر تبدیل شده 0 10 ماهان خلیلی 1404/1/22 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 5 درست است... در این ده سال من آدم دیگری شدهام. چرا؟ دلیلش چیست؟ دایه کارم خیلی زیاد است. از صبح تا شب در حرکتم و یک لحظه استراحت ندارم. شبها توی رختخواب دایم در هراسم که مبادا برای عیادت مریضی از بستر بیرونم بکشند. در تمام این سالهایی که مرا میشناسی یک روز راحت و آزاد نگذراندهام. برای همین است که شکسته شدهام. زندگی خودش، ملال انگیز و احمقانه و مزخرف است... این زندگی آدم را در خودش غرق میکند. مردمی که دوروبر آدم هستند همه عجیب و غریباند. همه شان همینطورند. وقتی آدم چند سالی میان آنها زندگی کند بدون اینکه متوجه شود خودش هم عجیب و غریب میشود. گزیری نیست [سبیل درازش را میپیچاند] آه، چه سبیل درازی گذاشتهام! مضحک است. دایه من موجود عجیب و مضحکی شدهام. شکر خدا که هنوز عقلم را با الکل از دست ندادهام. شعورم درست کار میکند ولی احساساتم، چطور بگویم کند شده؛ نه آرزویی دارم و نه به چیزی دلبستهام و نه به کسی علاقه مندم... 0 8 ماهان خلیلی 1404/1/9 سیه روزی کابیلی آلبر کامو 5.0 1 صفحۀ 33 امروز فهمیدم که این متسعمره برای اثبات علاقه خود به این جمعیت بومی، قرار است به کهنه سربازان یک نشان اهدا کند. آیا میتوانم بگویم که اینرا نه از روی کنایه، بلکه با اندوه خاصی مینویسم. من هیچ اشکالی در پاداش دادن به شجاعت و وفاداری نمیبینم. اما بسیاری از کسانی که امروز در کابیلی از گرسنگی از بین میروند نیز جنگیدهاند. و من تعجب میکنم چگونه به فرزندان گرسنه خود قطعهی فلزی را نشان خواهند داد که وفاداری آنهارا گواه میدهد. 0 12 ماهان خلیلی 1404/1/9 سیه روزی کابیلی آلبر کامو 5.0 1 صفحۀ 32 ما با منطقی ذلتبار مواجه میشویم که میخواهد بگوید انسان به دلیل نداشتن غذا به اندازه کافی بیقوت است. و به دلیل همین بیقوتی حقوق کمتری به او میدهند. 0 5