بریده‌های کتاب ماهان خلیلی

ماهان خلیلی

ماهان خلیلی

4 روز پیش

10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 86

همواره توی معده آدم و روی پوستش یک‌جور اعتراض موج می‌زد، احساس این که سرت را کلاه گذاشته اند و حقت را خورده‌اند. راست است که هیچ خاطره‌ای از وضعیتی نداشت که چندان با حال و روز فعلی‌شان فرق کند. تا جایی که یادش می‌آمد، هرگز شکم سیر غذا نمی‌خوردند، هرگز نشده بود جوراب یا رخت‌زیر آدم پر از سوراخ نباشد، مبل و اثاث همواره قراضه و لکنتی بودند، اتاق‌ها درست گرم نمی‌شدند، قطارهای زیرزمینی جای سوزن انداختن نداشتند، خانه‌ها مخروبه و در آستانه ویرانی بودند، رنگ نان تیره بود، چای کمیاب، قهوه بدطعم، دخانیات ناکافی. هیچ‌چیز قیمت ارزان و به وفور یافت نمی‌شد، جز جین صنعتی.و این که هرچه سن بالاتر می‌رفت، وضع بدتر می‌شد اما آدم باز به‌اش عادت نمی‌کرد و عدم آسایش و کثافت و کمبود، زمستان‌های بی‌پایان، چسبندگی جوراب‌ها، آسانسورهایی که هیچ‌وقت کار نمی‌کردند، آب سرد، صابون زبر، سیگاری که از هم وا می‌رفت، طعم مزخرف و غریب غذا که همچنان دل را به درد می‌آورد آیا نشانه‌ی این نبودند که نظم طبیعی امور چنین است؟ چرا باید تحمل ناپذیر می‌ماند اگر نوعی خاطره اجدادی باعث نمی‌شد آدم بداند زمانی وضع جور دیگری بوده؟

7

8