بریدههای کتاب نشر برج نشر برج 4 روز پیش آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.3 1 صفحۀ 15 خشونت و درد، خشم و ضعف، با گذشت زمان به هم میآمیزند، در یک آیین بقا، در مناسک شکاری که در آن کسی که میکُشد همان سرودی را سر میدهد که آنکه میمیرد، قربانی و جلادش؛ حالا فقط گویش شمشیر و کلام زخم بر زبانها جاری میشود. 0 17 نشر برج 1404/5/23 صید مرغ سنگخوار: روایت و روایتشناسی تراژی عاشورا امیر خداوردی 4.5 0 صفحۀ 180 اینک حسین، که در باطن خلیفهی رسول بود و در ظاهر فردی از افراد مسلمین، در برابر یزید ایستاده است که در باطن خلیفهی پادشاهان بود و در ظاهر خلیفهی رسول. در این تقابل میان باطن و ظاهر، گویا که پیغمبر در مقابل پیغمبر ایستاده است و اینک این پیغمبر است که سر از تن پیغمبر جدا میکند. آیرونی فقط تضاد نیست، بلکه نوعی تعقل است. البته تعقل معمولاً موضعی ایجابی دارد، میخواهد گزارهها را به اثبات برساند، اما موضع آیرونی سلبی است؛ میخواهد آنچه را به اثبات میرسد نفی کند. آیرونی را شاید بتوان وارونگی و تضاد میان ظاهر با واقعیت نامید، واقعیتی که در تراژدی از آن به سرنوشت یاد میشود و اگر بخواهیم از زبان الهیات سخن بگوییم میتوان گفت: آیرونی حضور دستان خدا در زندگی بشر است. خدا در تراژدی تشخّص نمییابد، برخلاف متون مقدس که در آنها تشخص مییابد و مانند دیگر شخصیتهای داستان حاضر نیست، او در تراژدی نه دوستی دارد و نه دشمنی، او در تراژدی به صفت سرنوشت تجلی میکند و آیرونی اسمی است که بر کنش این صفت مینامیم. 0 13 نشر برج 1404/5/17 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.3 1 صفحۀ 35 در نامهای دیگر به اینس، زنی که در اوبیرنا معلم بود، بهشکل رازآلودی از تنهایی صحبت میکند، تنهاییای که او را تبدیل کرده است به یک مرد غارتشده، و همانطور که قبلاً دست به دامان سن خوان د لا كروس میشد، برای گفتن از خودش جملاتی از دیگران وام میگرفت، انگار جرئت نداشت از احساسات خودش بهره بگیرد:«من یک خسته بود هستم، یک خسته خواهد شد و یک خسته است.» در وداع او هیچ شور و شوقی نیست، حتی نشانهی عشقی، فقط نالهای است گنگ، سرزنش دوران معاصرش، مرثیهای برای یک زندگی بدموقع:«وقتی نمانده که نقشهای بکشم چون باقیِ ترسها آیندهام را معلق کردند، اما مطمئن باش که اگر این کار را کرده بودم، تو ستون فقرات نقشهام میبودی.» 0 10 نشر برج 1403/11/13 آینه چپ، راست راهنما دورته نورس 3.8 1 صفحۀ 24 حالا سونیا ایستاده و حس میکند حالاست که حرفی از دهانش در برود. همانجا میایستد و حرفش را میخورد. چیزی که می خواهد بگوید، خشک و چسبناک است و به لثهاش می چسبد. حسی شبیه نان سفید خانگی با شکر قهوهای دارد، اما هر چه هست، راه حرف را میبندد. 0 26 نشر برج 1403/11/12 نردبان یعقوب لیودمیلا اولیتسکایا 5.0 1 صفحۀ 44 «شما فکر میکنید یعقوب آستسکی به خودی خود نابغه بود؟ نه عزیزان من، نابغه بود چون از نوزده سالگی با ماروسيا بود. عشق میون اونها رو فقط توی رمانها میشه پیدا کرد.» 0 13 نشر برج 1403/11/11 نردبان یعقوب لیودمیلا اولیتسکایا 5.0 1 صفحۀ 34 - نورکا، تابوت رو سفارش دادم. فردا صبح، ده به بعد میرسه. حتی گواهی فوت هم ازم نخواستن! فقط پرسیدن قد میّت چند سانتیمتره، گفتم یک و شصت. + یه متر و پنجاه و هشت سانتیمتر. بعدشم، من رو اینطور صدا نكن. اسم من نوراست. مادرت اسم من رو نورا گذاشت. مگه ایبسِن نخوندی ؟ 0 5
بریدههای کتاب نشر برج نشر برج 4 روز پیش آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.3 1 صفحۀ 15 خشونت و درد، خشم و ضعف، با گذشت زمان به هم میآمیزند، در یک آیین بقا، در مناسک شکاری که در آن کسی که میکُشد همان سرودی را سر میدهد که آنکه میمیرد، قربانی و جلادش؛ حالا فقط گویش شمشیر و کلام زخم بر زبانها جاری میشود. 0 17 نشر برج 1404/5/23 صید مرغ سنگخوار: روایت و روایتشناسی تراژی عاشورا امیر خداوردی 4.5 0 صفحۀ 180 اینک حسین، که در باطن خلیفهی رسول بود و در ظاهر فردی از افراد مسلمین، در برابر یزید ایستاده است که در باطن خلیفهی پادشاهان بود و در ظاهر خلیفهی رسول. در این تقابل میان باطن و ظاهر، گویا که پیغمبر در مقابل پیغمبر ایستاده است و اینک این پیغمبر است که سر از تن پیغمبر جدا میکند. آیرونی فقط تضاد نیست، بلکه نوعی تعقل است. البته تعقل معمولاً موضعی ایجابی دارد، میخواهد گزارهها را به اثبات برساند، اما موضع آیرونی سلبی است؛ میخواهد آنچه را به اثبات میرسد نفی کند. آیرونی را شاید بتوان وارونگی و تضاد میان ظاهر با واقعیت نامید، واقعیتی که در تراژدی از آن به سرنوشت یاد میشود و اگر بخواهیم از زبان الهیات سخن بگوییم میتوان گفت: آیرونی حضور دستان خدا در زندگی بشر است. خدا در تراژدی تشخّص نمییابد، برخلاف متون مقدس که در آنها تشخص مییابد و مانند دیگر شخصیتهای داستان حاضر نیست، او در تراژدی نه دوستی دارد و نه دشمنی، او در تراژدی به صفت سرنوشت تجلی میکند و آیرونی اسمی است که بر کنش این صفت مینامیم. 0 13 نشر برج 1404/5/17 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.3 1 صفحۀ 35 در نامهای دیگر به اینس، زنی که در اوبیرنا معلم بود، بهشکل رازآلودی از تنهایی صحبت میکند، تنهاییای که او را تبدیل کرده است به یک مرد غارتشده، و همانطور که قبلاً دست به دامان سن خوان د لا كروس میشد، برای گفتن از خودش جملاتی از دیگران وام میگرفت، انگار جرئت نداشت از احساسات خودش بهره بگیرد:«من یک خسته بود هستم، یک خسته خواهد شد و یک خسته است.» در وداع او هیچ شور و شوقی نیست، حتی نشانهی عشقی، فقط نالهای است گنگ، سرزنش دوران معاصرش، مرثیهای برای یک زندگی بدموقع:«وقتی نمانده که نقشهای بکشم چون باقیِ ترسها آیندهام را معلق کردند، اما مطمئن باش که اگر این کار را کرده بودم، تو ستون فقرات نقشهام میبودی.» 0 10 نشر برج 1403/11/13 آینه چپ، راست راهنما دورته نورس 3.8 1 صفحۀ 24 حالا سونیا ایستاده و حس میکند حالاست که حرفی از دهانش در برود. همانجا میایستد و حرفش را میخورد. چیزی که می خواهد بگوید، خشک و چسبناک است و به لثهاش می چسبد. حسی شبیه نان سفید خانگی با شکر قهوهای دارد، اما هر چه هست، راه حرف را میبندد. 0 26 نشر برج 1403/11/12 نردبان یعقوب لیودمیلا اولیتسکایا 5.0 1 صفحۀ 44 «شما فکر میکنید یعقوب آستسکی به خودی خود نابغه بود؟ نه عزیزان من، نابغه بود چون از نوزده سالگی با ماروسيا بود. عشق میون اونها رو فقط توی رمانها میشه پیدا کرد.» 0 13 نشر برج 1403/11/11 نردبان یعقوب لیودمیلا اولیتسکایا 5.0 1 صفحۀ 34 - نورکا، تابوت رو سفارش دادم. فردا صبح، ده به بعد میرسه. حتی گواهی فوت هم ازم نخواستن! فقط پرسیدن قد میّت چند سانتیمتره، گفتم یک و شصت. + یه متر و پنجاه و هشت سانتیمتر. بعدشم، من رو اینطور صدا نكن. اسم من نوراست. مادرت اسم من رو نورا گذاشت. مگه ایبسِن نخوندی ؟ 0 5